***نسیم معرفت***
بنام خدا
حیات طیبه
**حیات طیبه و آثار بابرکت آن(.. فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً سوره نحل آیه 97)
درسوره نحل آیه 97 به همه کسانی که عمل صالح انجام دادندویا انجام می دهند ومومن باشند چه مرد وچه زن بشارت به حیاتِ طیّبه وزندگی پاکیزه داده شده است وآیه شریفه چنین است:مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ : هر کس کار شایسته ای انجام دهد ، خواه مرد باشد یا زن ، در حالی که مؤمن است ، او را به حیاتی پاک زنده می داریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند ، خواهیم داد. مرحوم علامه طباطبایی در المیزان ج12 ص366 در ذیل این آیه فرمود: حیاتِ طیّبه
حیات خالصی است که هیچ خباثت وآلودگی درآن نباشد. حیات طیّبه فرد وجامعه را دربر می گیرد ولی جامعه ای که به حیات طیبه و زندگی پاکیزه رسیده باشندبسیار نادر است ولی افراد زیادی در طول اَعصار وروزگار به حیات طیبه رسیده اند که انبیاء و چهارده معصوم (علیهم السلام )واولیا ی الهی وبندگان خالص خداوند از جمله آنها هستند..(وعصر امام زمان «عج »نیز تَجَلّی حیات طیبه است) در پرتو حیات طیبه انسان دارای آسایش وآرامش وصلح وصفا وصمیمیت ودوستی وهمدلی وبرادری و معنویت وعشق وتعبد وبندگی است . کسی که بواسطه ایمان وعمل صالح (که شامل هر کاری است که در مسیر حق و خدا باشد) به حیات طیبه رسیده باشد آثاری در او هویدا و پدیدار می شود که از جمله آنها عبارتند از:
1_آرامش درونی در پرتو یاد خدا (الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) آنها کسانی هستند که ایمان آورده اند ، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن ( و آرام ) است آگاه باشید ، تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد! سوره رعد آیه 28)
2 اعتماد ودلگرمی ودلبستگی به خداوند و وعده های او
3_ارتباط با خدا وراز ونیاز با او
4_ ترک هر آنچه که سبب غفلت از یاد الهی است
5_ علو همت و روح بلند داشتن
6_ امید به آینده روشن
7_ استقامت و پایداری در راه دین و مبارزه باظلم وستم وفساد
8_ نورانیت زندگی
9_ بصیرت و بینش صحیح داشتن
10_ درک حقایق و معارف الهی
11_ پاکی از آلودگی ها وگناهان
12_ یاد آخرت ومعاد
13_ دوری و پاکی از حرص وطمع وآز ودنیا طلبی
14_ هدف عالی و یا اعلی داشتن
15- دوری وپاکی از دروغ وریا وحسد وکبر و دشمنی
16_ معرفت نفس
17_ روشنی و صفای دل
18_ عشق به تعبد و بندگی خداوند
19_حسن خلق
20_ میل به خوبی ها و نیکی ها
21 _احترام به دیگران
22 _........
(نگارش : توسط استاد سید اصغر سعادت میرقدیم)
** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
***نسیم معرفت***
تفسیر آیه 10 و 11 و 12 از سوره اَلسَّجدة
**وَ قَالُوا أَ ءِذَا ضلَلْنَا فى الأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِبَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِمْ کَفِرُونَ.(10)
آنها گفتند : آیا هنگامى که ما مردیم و در زمین گم شدیم آفرینش تازهاى خواهیم یافت ؟ ! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انکار مىکنند ( و مىخواهند با انکار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خویش ادامه دهند).
**قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ(11)
بگو : فرشته مرگ که بر شما مامور شده ( روح ) شما را مىگیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مىگردید.
**وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ .(12)
و اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده ، مىگویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به قیامت ایمان داریم!
ندامت و تقاضاى بازگشت
این آیات با بحث گویائى در باره معاد آغاز مىشود ، سپس حال مجرمان را در جهان دیگر بازگو مىکند ، و مجموعا تکمیلى است براى بحث هاى گذشته که پیرامون مبدأ سخن مىگفت ، زیرا مىدانیم بحث از مبدأ و معاد در قرآن مجید غالبا توأم با یکدیگر است.
نخست مىگوید : آنها گفتند آیا هنگامى که ما مُردیم و خاک شدیم و در زمین گم شدیم ، آفرینش تازهاى خواهیم یافت ؟ ! ( وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ ) .
تعبیر به گم شدن در زمین ( ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ) اشاره به این است که انسان پس از مُردن خاک مىشود ، همانند سایر خاکها ، و هر ذرّه اى از آن بر اثر عوامل طبیعى و غیر طبیعى به گوشه اى پرتاب مىشود ، و دیگر چیزى از او باقى به نظر نمىرسد تا آن را در قیامت دو باره بازگردانند.
ولى آنها در حقیقت منکر قدرتِ خداوند بر این کار آنها نیستند بلکه آنها لقاى پروردگارشان را انکار مىکنند ( بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ ).
آنها مىخواهند مرحله لقاى پروردگار که مرحله حساب وکتاب و ثواب و عقاب است منکر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پیدا کنند تا هر چه مىخواهند انجام دهند!.
در واقع این آیه شباهت زیادى با آیات نخستین سوره قیامت دارد آنجا که مىگوید : أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (3) بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ (4) بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ(5)یَسْئَلُ أَیّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ : آیا انسان گمان مىکند ما استخوان هاى پراکنده او را جمع نخواهیم کرد ؟ ! ما حتى قادریم ( خطوط ) سر انگشتان او را به نظام نخستین بازگردانیم ! ولى هدف انسان این است که ایامى را که در این دنیا در پیش دارد ( با انکار قیامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤال مىکند روز قیامت کَى خواهد بود ؟ ( سوره قیامت - 3 - 6 ) .
بنابر این آنها از نظر استدلال لنگ نیستند ، بلکه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افکنده ، و نیّات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى که به یک قطعه آهن ربا این اثر را بخشیده که ذرات بسیار کوچک آهن را که در لابلاى خروارها خاک زمین گم شده با یک گردش در میان خاک ها به خود جذب مىکند و به سادگى آنها را جمع مىنماید در میان ذرّات بدن یک انسان نیز چنین جاذبه متقابلى را ایجاد فرماید.
چه کسى مىتواند انکار کند که آب هاى موجود در جسم یک انسان ( و اکثر جسم انسان آب است ) و همچنین مواد غذائى آن هر کدام مثلا در هزار سال پیش هر جزئى از آن در گوشه اى از جهان پراکنده بوده است ، هر قطره اى در اقیانوسى و هر ذره اى در اقلیمى ، اما آنها از طریق ابر و باران و دیگر عوامل طبیعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشکیل دادند ، چه جاى تعجب که پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آیند و بهم پیوندند ؟
آیه بعد پاسخ آنها را از طریق دیگرى بیان مىکند ، مىگوید : تصور نکنید شخصیت شما به همین بدن جسمانى شما است ، بلکه اساس شخصیتتان را روح شما تشکیل مىدهد ، و او محفوظ است بگو : فرشته مرگ که مامور شما است ( روح ) شما را مىگیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مىگردید ( قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ ) .
با توجه به مفهوم (یَتَوَفَّاکُم) که از ماده تَوَفِّى ( بر وزن تَصَدِّى ) به معنى بازسَتاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود ، بلکه یکنوع قبض و دریافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است که اساسى ترین بخش وجود انسان را تشکیل مىدهد.
درست است که قرآن از معاد جسمانى سخن مىگوید و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى شمرد ، ولى هدف از آیه فوق بیان این حقیقت است که اساس شخصیت انسان این اجزاى مادى نیست که تمام فکر شما را به خود مشغول ساخته بلکه همان گوهر روحانى است که از سوى خدا آمده و به سوى او باز مىگردد .
و در یک جمع بندى مىتوان چنین گفت که دو آیه فوق به منکران معاد چنین پاسخ مىدهد : که اگر مشکل شما پراکندگى اجزاى جسمانى است که خودتان قدرت خدا را قبول دارید و منکر آن نیستید ، و اگر مشکل اضمحلال و نابودى شخصیت انسان بر اثر این پراکندگى است آن نیز درست نیست چرا که پایه شخصیت انسان بر روح قرار گرفته .
این ایراد بى شباهت به شُبهه معروف آکِل و مأکول نیست ، همان گونه که پاسخ آن نیز در دو مورد با یکدیگر شباهت دارد.
ضمنا توجه به این نکته نیز لازم است که در پاره اى از آیات قرآن ، تَوَفِّى و قبض ارواح به خداوند نسبت داده شده (اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها) : خداوند جانها را به هنگام مرگ مىگیرد ( زمر - 42 ) و در بعضى به مجموعه اى از فرشتگان ،الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ ... : آنها که فرشتگان قبض روحشان مىکنند در حالى که ستم پیشه اند ... ( نحل - 28).
ودر آیات مورد بحث ، قبض ارواح به ملک الموت ( فرشته مرگ ) نسبت داده شده است.
ولى در میان این تعبیرات هیچگونه منافاتى نیست ، ملک الموت معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مىشود ، و یا اشاره به رئیس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا که همه به فرمان خدا قبض روح مىکنند به خدا نیز نسبت داده شده است.
سپس وضع همین مُجرمان کافر و منکران معاد را که در قیامت با مشاهده صحنه هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشیمان مىشوند چنین مجسم کرده مىگوید : اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده مىگویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ما پشیمانیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به این جهان قیامت یقین داریم ( در تعجب فرو خواهى رفت ) ( وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ ) .
به راستى تعجب مىکنى که آیا این افراد سر بزیر و نادم و پشیمان ، همان مغروران سرکش و چموش هستند که در دنیا در برابر هیچ حقیقتى سر فرود نمى آوردند ؟ اما اکنون که صحنه هاى قیامت را مىبینند و به مقام شهود مىرسند به کلى تغییر موضع مىدهند تازه این تغییر موضع و بیدارى زود گذر است ، و طبق آیات دیگر قرآن اگر به این جهان باز گردند به همان روش خود ادامه مىدهند ( انعام آیه 28 ) .
نَاکِس از ماده نَکس ( بر وزن عَکس ) به معنى وارونه شدن چیزى است و در اینجا به معنى سر به زیر افکندن است.
مقدم داشتن أَبْصرْنَا ( دیدیم ) بر سمِعْنَا ( شنیدیم ) به خاطر آنست که در قیامت نخست انسان با صحنه ها روبرو مىشود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مىشنود.
ضمنا از آنچه گفتیم معلوم مىشود منظور از مجرمان در اینجا ، کافران و بخصوص منکران قیامتند .
به هر حال این نخستین بار نیست که در آیات قرآن با این مساله روبرو مىشویم که مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشیمان مىشوند ، و تقاضاى بازگشت به دنیا مىکنند ، در حالى که از نظر سنت الهى چنین بازگشتى امکان پذیر نیست ، همانگونه که بازگشت نوزاد به رحم مادر ، و میوه جدا شده از درخت به درخت ممکن نخواهد بود.
این نکته نیز قابل توجه است که تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنیا براى انجام عمل صالح است ، و از این به خوبى روشن مىشود که تنها سرمایه نجات در قیامت اعمال صالح است، اعمالى که از قلبى پاک و آکنده از ایمان و با خلوص نیت انجام مىگیرد.
و از آنجا که این همه اصرار و تاکید براى پذیرش ایمان ، ممکن است این توهم را ایجاد کند که خداوند توانائى ندارد نور ایمان را در قلب آنها پرتوافکن کند ، در آیه بعد مى افزاید : و اگر ما مىخواستیم حتما به هر کسى [از روى جبر] هدایتش را مىدادیم لیکن سخن و امر من مُحقق گردیده که هر آینه جهنم را از همه جنیان و آدمیان ( به جهت ارتکاب گناهان ومعاصی و...) آکنده خواهم کرد ( وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ . سوره سجده آیه 13 .).
مسلما ما چنین قدرتى داریم ، ولى ایمانى که از طریق اجبار و الزام ما تحقق یابد ارزش چندانى ندارد ، اراده ما بر این تعلق گرفته است که نوع انسان را به این افتخار نائل کنیم که مختار باشد ، و راه تکامل را با پاى خویش بسپرد .
نکته ها:
1 - استقلال روح و اصالت آن
نخستین آیه از آیات فوق که دلالت بر قبض ارواح به وسیله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است .
زیرا تعبیر به تَوَفِّى که همان دریافت داشتن و قبض کردن است نشان مىدهد که روح پس از جدائى از بدن باقى مىماند ، و نابود نمىشود ، و اصولا تعبیر از انسان در آیه فوق به روح یا نفس گواه دیگرى بر این معنى است
زیرا طبق عقیده مادیین ، روح چیزى جز خواص فیزیک وشیمیائى سلول هاى مغزى نیست که با فناى بدن نابود مىشود ، درست مانند از بین رفتن حرکات عقربه ساعت بعد از نابودى آن. طبق این عقیده ، روح چیزى نیست که حافظ شخصیت انسان باشد بلکه جزئى از خواص جسم او است که با متلاشى شدن جسم از بین مىرود .
دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داریم که ما گوشه اى از آن را ذیل آیه 85 سوره اسراء ( جلد 12 صفحه 254 به بعد ) آوردیم منظور در اینجا بیان دلیل نقلى بر این موضوع بود که آیه فوق ، از آن آیات دال بر این معنى محسوب مىشود.
2 -فرشته مرگ ملک الموت
از آیات مختلف قرآن مجید استفاده مىشود که خداوند امور این جهان را بوسیله گروهى از فرشتگان تدبیر مىکند ، چنانکه در آیه 5 سوره نازعات مىفرماید : (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً): سوگند به فرشتگانى که به فرمان خدا تدبیر امور مىکنند . مىدانیم سنت الهى بر این است که مشیت خود را از طریق اسباب پیاده کند.
و گروهى از این فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند که در آیات 28 و 33 سوره نحل و بعضى دیگر از آیات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در رأس آنها ملک الموت قرار دارد.
احادیث زیادى در این زمینه ، نقل شده که اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مىرسد:
1 -در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ)مىخوانیم که فرمود : الأَمْراضُ وَ الْأَوْجاعُ کُلُّها بَرِیْدٌ لِلْمَوْتِ وَ رُسُلٌ لِلْمَوْتِ! فَاِذا حانَ الْأَجَلُ أَتى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ فَقالَ یا أَیُّهَا الْعَبْدُ! کَمْ خَبَر بَعْدَ خَبَر؟ وَ کَمْ رَسُول بَعْدَ رَسُول؟ وَ کَمْ بَرِیْد بَعْدَ بَرِیْد؟ أَنَا الْخَبُر الَّذِى لَیْسَ بَعْدِى خَبَرٌ!: : بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند ، هنگامى که عمر انسان به سر مىرسد ، فرشته مرگ مىآید ( او از دیدن فرشته مرگ وحشت مىکند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى ) او مىگوید : اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پیک بعد از پیک براى تو فرستادم ؟ اما من آخرین خبرم ، و بعد از من ، خبرى نیست ! سپس مىگوید : دعوت پروردگارت را اجابت کن خواه از روى میل و خواه از روى اکراه ! و هنگامى که فرشته مرگ قبض روح او مىکند ، فریاد بستگان بلند مىشود او صدا مىزند فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ : بر چه کسى فریاد مىکشید ؟ و براى چه کسى اشگ مىریزید ؟ به خدا سوگند وقت او به پایان رسیده بود ، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود ، پروردگارش از او دعوت کرد و او دعوت حق را اجابت نمود . فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " : اگر مىخواهید گریه کنید بر خویشتن بگریید ! ، من باز هم کرارا به میان شما مىآیم ! تا یکنفر از شما را باقى نگذاریم ! . یکبار دیگر این حدیث تکان دهنده را مطالعه کنید که حقایق بسیارى در آن نهفته است.
2 -در حدیث دیگرى از امام باقر (عَلَیهِ السَّلامُ) مىخوانیم که پیامبر اسلام(صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ)براى عیادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او دید ، پیامبر (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) فرمود : با این دوست من با مدارا و لطف رفتار کن چرا که او مردى با ایمان است ، عرض کرد اى محمد -ص- ! بشارت بر تو باد که من نسبت به همه مؤمنان با محبتم و بدان اى محمد (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) به هنگامى که قبض روح بعضى از فرزندان آدم را مىکنم خانواده او فریاد مىکشند ، من در کنار خانه مى ایستم ، مىگویم من گناهى ندارم ( عُمر او پایان یافته بود ) من باز کرارا به میان شما بر مىگردم ! بهوش باشید ، بهوش ! سپس مىافزاید : مَا خَلَقَ اللهُ مِن اَهلِ بَیتِ مَدَرِِ و لا شَعَرِِ وَ لَا وَبَرِِ ، فِى بَرِِّ وَ لَا بَحرِِ اِلَّا وَ اَنَا اَتَصَفَّحُهُم فِى کُلِّ یَومِِ وَ لَیلَةِِ خَمسَ مَرّاتِِ حَتَّى اَنِّى لَأَعرَفُ بِصَغیرِهِم وَ کَبیرِهِم مِنهُم بِأَنفُسِهِم : خدا هیچ انسانى را از ساکنان شهر و بیابان ، خانه و خیمه ، در خشکى و دریا ، نیافریده ، مگر اینکه من در هر شبانه روز پنج بار دقیقا به آنها نگاه مىکنم تا آنجا که من صغیر و کبیر آنها را بهتر از خودشان مىشناسم ! .(تفسیر «درّ المنثور»، طبق نقل «المیزان»، جلد 16، صفحه 268.)
روایات دیگرى نیز به همین مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است که مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها که بدانند میان آنان و مرگ فاصله زیادى نیست ! ، و در یک لحظه کوتاه ممکن است همه چیز پایان گیرد.
آیا با این حال جاى این است که انسان به زرق و برق این جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود ، و از عاقبت کار غافل بماند ؟
***(حدیث مرفوع) أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْمُفَضَّلِ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْمُؤْمِنِ بْنُ خَلَفٍ ، أَخْبَرَنَا أَبُو عُمَارَةَ الْبَغْدَادِیُّ ، أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ بْنِ سِنَانٍ الرَّقِّیُّ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ عَبْدِ الصَّمَدِ الْعَمِّیُّ ، عَنْ أَیُّوبَ ، عَنْ عِکْرِمَةَ ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : " الأَمْرَاضُ وَالأَوْجَاعُ کُلُّهَا بَرِیدُ الْمَوْتِ وَرُسُلُ الْمَوْتِ ، فَإِذَا جَاءَ الأَجَلُ أَتَى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ ، فَقَالَ : أَیُّهَا الْعَبْدُ ، کَمْ خَبَرٍ بَعْدَ خَبَرٍ ، وَکَمْ رَسُولٍ بَعْدَ رَسُولٍ ، وَکَمْ بَرِیدٍ بَعْدَ بَرِیدٍ ، أَنَا الْخَبَرُ لَیْسَ بَعْدِی خَبَرٌ ، وَأَنَا الرَّسُولُ لَیْسَ بَعْدِی رَسُولٌ ، أَجِبْ رَبَّکَ طَائِعًا ، أَوْ مُکْرَهًا ، فَإِذَا قَبَضَ رُوحَهُ تَصَارَخُوا عَلَیْهِ ، فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " .
بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى که عمر انسانبه سر مى رسد، فرشته مرگ مى آید (بیمار از دیدن فرشته مرگ وحشت مى کند و آن را بىمقدمه مى پندارد ولى) به او مى گوید: اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر، و رسولبعد از رسول، و پیک بعد از پیک، براى تو فرستادم؟ اما من آخرین خبرم، و بعد از من،خبرى نیست.پس آن گاه مى گوید: «دعوت پروردگارت را اجابت کن! خواه از روى میل و خواه از روىاکراه»! و هنگامى که فرشته مرگ روح او را قبض مى کند، فریاد بستگان بلند مى شود، اوصدا مى زندبر چهکسى فریاد مى کشید؟ و براى چه کسى اشک مى ریزید؟ به خدا سوگند وقت او به پایانرسیده بود، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت کرد و اودعوت حق را اجابت نمود.اگر مى خواهید گریه کنید، بر خویشتن بگریید!، منباز هم کراراً به میان شما مى آیم! تا یک نفر از شما را باقى نگذاریم.
تفسیر نمونه ج : 17ص :133.
**شُبهه آکل و مأکول چیست؟ - گنجینه پاسخها - اسلام کوئست
**تهیه وتنظیم واصلاح : توسط سیداصغرسعادت میرقدیم
** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
***نسیم معرفت**
هشت پرسش یک عالم شیعه از سلفیها
به گزارش شیعه تی وی به نقل از سرویس علمی و فرهنگی خبرگزاری حوزه، آیت الله سبحانی در نوشتاری پیرامون عقاید سلفیه و نگاه آنان به دین چند سوال از این فرقه پرسیدهاند.
سلفیها مىگویند باید از صحابه و تابعان پیروى کرد، زیرا فهم آنان، مقیاس حق و باطل است. آنان در این مورد، با حدیث منقول رسول خدا استدلال مى کنند که فرمود: «خَیْرُ النَّاسِ قَرْنِی ، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ...» ;«بهترین مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمى که پس از آنان مى آیند. سپس مردمى که بعد از آن گروه مى آیند».(1)
آن گاه دوران هر کدام از سه گروه یاد شده را صد سال تخمین مى زنند که مجموعاً بالغ بر سیصد سال مى شود. ابن تیمیه ، و پیروان مکتب او، با این حدیث، سه قرن نخست اسلامى را که هر قرنى از نظر آنان صد سال است، ملاک حق وباطل شمرده و آن چه را که در این زمان انجام گرفته و یا عملاً بر آن صحّه گذارده اند، کاملاً مى پذیرند، چون پیامبر در این حدیث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتیاز این قرن ها به خاطر کسانى است که در آن سیصد سال زندگى مى کردند و لازمه ى خیر و نیکى آنان این است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانیم.
این نظریه، با ابهامات زیادى همراه است.
*سؤال اول
«قَرْن» در لغت عرب، بر خلاف اصطلاح معاصر ـ به معنى صد سال نیست، بلکه به معنى جمعیتى است که در یک زمان با هم زندگى مى کنند و سپس جمعیت دیگر جاى آنان را مى گیرند و قرآن مجید هم کلمه ى «قَرن» را در همین معنا به کار برده است:
واژه ى «قُرون» در قرآن کریم هفت بار به کار رفته و هرگز از آن، «قَرن» اصطلاحى یعنى صد سال اراده نکرده، بلکه آن را به معناى مردمِ یک زمان به کار برده است; اینک نمونه ها:
1. ( ألَمْ یَرَوا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْن مَکّناهُمْ فِى الأرْضِ ما لَمْ نُمَکِّن لَهُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدراراً وَجَعَلْنَا الأنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرین ) .( [2])
«آیا ندیده اند که چه اندازه پیش از ایشان جمعیت هایى را نابود کردیم که در زمین، آنان را توانمند ساخته بودیم; به گونه اى که به ایشان آن توان را نداده ایم و از آسمان به فراوانى براى آن ها باران فرستادیم و جوى ها از زیر آنان روان ساختیم، ولى سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کردیم و جمعیتى دیگر پدید آوردیم».
بنابراین تفسیر حدیث «خَیر القُرون» به سیصد سال، هیچ پایه و اساسى ندارد و اصطلاح امروز نمى تواند، قرینه بر تفسیر حدیث باشد.
ابن منظور در لسان العرب نوشته است:«قرن»، نسلى را مى گویند که پس از نسل دیگر مى آید و در مقدار فاصله زمانى این دو فصل اقوال گوناگونى هست; مانند:
1. ده سال، 2. بیست سال، 3. سى سال، 4. شصت سال، 5. هفتاد سال، 6. هشتاد سال.
در نهایه ى ابن اثیر آمده است: قَرن، مردم یک زمان و از ماده «اقتران» گرفته شده است. گواه بر این که «قرن» به معنى مردم یک زمان است شعر شاعر مى باشد که گفته است:
إِذَا ذَهَبَ الْقَرْنُ الَّذِی أَنْتَ فِیهِمُ ** وَخُلِّفْتَ فِی قَرْنٍ فَأَنْتَ غَرِیبُ.
یعنى:هرگاه مردمى که تو در میان آن ها هستى بروند. و تو در میان مردمى دیگر بمانى، در این هنگام غریب هستى.( [3])
ابن حجر عسقلانى در تفسیر حدیث «خیر القرون...» که در صحیح بخارى آمده، قَرن را به معناى مردم یک زمان تفسیر کرده است: «القَرن: اَهلُ زَمانِِ وَاحِدِِ مُتَقَارِبِِ اِشتَرَکُوا فِى أَمرِِ مِنَ الأُمُورِوَیُقَالُ: إنَّ ذَلکَ مَخصُوصُُ بِمَا إِذَا اِجتَمَعُوا فِى زَمَانِ نَبِىِِّ أَو رَئِیسِِ یَجمَعُهُم عَلَى مِلَّةِِ أَو مَذهَبِِ أَو عَمَلِِ، وَیُطلَقُ القَرنُ عَلَى مُدَّةِِ مَنَ الزَّمَانِ». ( [4])
«قرن، مردم یک زمان را مى گویند که در کارى از کارها با هم شریک باشند و گاهى به مردمى مى گویند که در زمان یک پیامبر یا رئیس باشند که آن ها را بر یک روش یا مذهب یا کارى متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نیز گفته مى شود».
ابن حجر سپس با یک محاسبه ى خیالى کوشش کرده است که مدت آن را صد سال معرفى کند تا بتواند سیصد سال اول تاریخ اسلامى را شامل شود.( [5]) او گفته است چون یک نفر از صحابه به نام ابوالطُّفَیل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را باید یک صد سال گرفت; در حالى که میزان، حال اکثریت صحابه است; نه فرد نادر آن ها و غالب آن ها در هفتاد سالگى درگذشته اند. اتفاقاً خود وى معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.
یادآور مى شویم با اختلاف کثیرى که در مدت این زمان هست، نمى توان آن را به صد سال تفسیر کرد. از این گذشته، قرآن بهترین مدرک است که هرگز قرن را به معنى صد سال نگرفته، بلکه مردم یک زمان دانسته که حداکثر مدت را شصت سال حساب مى کنند، نه بیشتر.
فرض کنیم مقصود همان سیصد سال اول است; اکنون مى پرسیم چگونه مى توان آن ها را، شریف ترین قرن ها خواند در حالى که آن چه که اهل حدیث بدعت مى خوانند، همگى در همان صد سال نخست یا کمى بیش از آن بوده است؟
ظهور «خوارج» در سال 39هجرى آغاز شد و بعداً هم ادامه یافت و به فِرَق گوناگون تقسیم شدند.
پایه گذار «مرجئه» حسن بن محمد حنفیه است و او در اواخر قرن نخست درگذشت; هر چند «ارجاء» در طول زمان معانى مختلفى به خود گرفته است.
«قَدَرِیَّه» از معبد بن عبدالله جُهَنى بَصرى ، متوفاى 80هـ.، آغاز شد، پس از او پرچم «قدریه» را غیلان بن مسلم دمشقى به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آویخته شد.
«معتزله» در سال 105هـ. پى ریزى شد، آن گاه که واصل بن عطا از مکتب استادش، حسن بصرى جدا شد و اعتزال را پى ریزى کرد.
بنابراین، اکثر مذاهب و فِرَق باطله از نظر «سلفیه» در آخر قرن اول، و اوایل قرن دوم پدید آمده است. چگونه مى توان آن سه قرن را، «خیر القرون» خواند.
خلاصه این که حدیث «خیر القرون» از دو نظر مخدوش است:
1. از نظر تفسیر کلمه«قَرن» به صد سال و کلیه ى کسانى که در این سه قرن مى زیسته اند;
2. از نظر واقعى و تحقق خارجى، زیرا مذاهب انحرافى در همان دو قرن نخست رشد کرد و گسترش یافت و گروه بندى ها در آن زمان پدید آمد;
*سؤال دوم
خصیصه ى انسانى، همواره، داشتنِ اختلاف و تفاوت در فکر و اندیشه است واصحاب پیامبر -ص- وحتى تابعان، ازاین خصیصه مستثنا نبودند وحتى در عصر رسول خدا -ص- تا چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشت هاى مختلفى از اسلام داشتند که اینک به نمونه هایى اشاره مى کنیم:
1. اختلاف در غنایم جنگى بدر
یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از پیروزى در جنگ بدر درباره ى اسیران جنگى و غنایم به دو گروه تقسیم شدند: گروهى اصرار بر کشتن آنان و گروهى بر گرفتن فدیه و آزاد کردن آنان داشتند و این اختلاف به قدرى شدید بود که قرآن به نکوهش آنان پرداخت: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَق لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیم )( [6])
«اگر نوشته ى ثابتى از جانب خدا از پیش نبود، در این کارى که در پیش گرفته اید، کیفر بزرگى به شما مى رسید».
2. صلح حدیبیه
در صلح حدیبیه که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با قریش صلح کرد و حتى حاضر شد لقب رسول الله (صلى الله علیه وآله) را از کنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجى از اختلاف پدید آمد. گروهى صلح نامه را مایه ى ذلّت خواندند و به یک دیگر مى گفتند: « فَعَلَامَ نُعْطِی الدَّنِیَّهَ فِی دِینِنَا ؟ یعنی پس چرا ما شرایط ذلت را بپذیریم و زیر بار اینها برویم؟»، ولى گروه دیگر تسلیم رسول خدا -ص-بودند.( [7])
3. روزه در سفر
رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) در سال هشتم هجرى، در روز دهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و هنگامى که به نقطه اى به نام «کِراع الغَمیم» رسید، کاسه ى آبى خواست و آن را بلند کرد و همه ى مردم دیدند. آن گاه حضرت از آن نوشید. به رسول خدا گفتند که برخى به حالت روزه باقى مانده اند، فرمود: «أُولئِک العُصَاةُ، أُولئک العُصَاةُ» (آن ها گنه کارند، آن ها گنه کارند).( [8])
4. جلوگیرى از نگارش نامه اى براى امّت
رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) در بستر بیمارى بود و گروهى از یاران، گرد او را گرفته بودند. فرمود: قلم و کاغذى بیاورید تا چیزى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. گروهى با آوردن قلم و کاغذ موافقت و گروهى سرسختانه با آن مخالفت کردند. آن گاه که رسول خدا اختلاف آنان را دید، فرمود: «برخیزید! شایسته نیست نزد من با یک دیگر کشمکش کنید».( [9])
حال با وجود اختلاف در میان صحابه، تکلیف چیست؟ آیا مجاز هستیم به هر کدام عمل کنیم یا راهى براى ترجیح وجود دارد؟
اختلاف پس از درگذشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله)
اختلاف فکرى در میان انسان ها، امرى طبیعى است و صحابه و تابعین هم از این امر طبیعى، مستثنا نبودند و اختلاف آنان در مسائل عقیدتى و شرعى بیش از آن است که در این جا ذکر شود. هنوز آب غسل پیامبر نخشکیده بود که در گزینش «خلیفه»، اختلاف نظر شدیدى در میان صحابه بروز کرد که حتى کار به زد و خورد کشید و اگر کسى تاریخ سقیفه را در تاریخ طبرى و دیگر کتاب هاى تاریخى بخواند، عمق اختلاف را درک مى کند.
پس از استحکام پایه هاى خلافت، اختلاف در فکر و اندیشه، در میان یاران رسول خدا، گسترش یافت و ریشه هاى فِرَق اسلامى از قدریه و مرجئه و معتزله ومجسمه و همه و همه در قرن اول تاریخ اسلامى پدید آمد و در دوران تابعین و تابعینِ تابعین رو به فزونى نهاد.
اکنون این سؤال مطرح مى شود: اگر باید فهم و برداشت «سلف» را ملاک فهم قرآن و سنت بگیریم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ این «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پدید آمدند و جمعیت هایى را به خود وابسته ساختند; پس چرا شما همه ى آن ها را جز یکى در آتش دوزخ مى دانید و تخطئه مى کنید; در حالى که آن ها هم از «سلف» بوده اند؟
شدیدترین جنگ ها و نزاع ها، در سه قرن نخست اسلامى و در هنگام حکومت امویان و عباسیان رخ داد و هر کدام از این نحله ها، براى خود مکتب و منطقى داشتند. چگونه مى توان همه ى این اختلاف ها را نادیده گرفت ویک «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصوّر کرد که در همه ى مسائل، ملاک سنجش حق و باطل باشد.
*سؤال سوم
اگر بناست بر فهم و درک «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه کنیم، چرا فهم اهل بیت (علیهم السلام) و سخنان آنان میزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترین آن ها و بى نیازترین امت اسلامى در فهم مسائل دینى از دیگران بودند و پیامبر گرامى آنان را همتا و هم سنگ قرآن قرار داد و فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین، کتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا أبداً». ( [10])
:«من در میان شما دو چیز گران بها یعنى قرآن و اهل بیت خودم را بر جا مى گذارم که اگر از آن ها پیروى کنید هرگز گمراه نمى شوید».
چرا این همه روایات از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) درباره ى دخت گرامى اش که او را «سیدة نساء العالمین; سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفینه ى نوح» ( [11]) معرفى کرد، مورد توجه قرار نگیرد و به آن ها مراجعه نشود در حالى که آنان گل سر سبد سلف صالح بودند؟
*سؤال چهارم
مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را خاتم رسالات و نبوت او را پایان بخش نبوت ها مى دانند و آنچه مربوط به دین و شریعت است، باید از خود رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به مردم برسد. با توجه به این اصل، چگونه مى توان «فهم صحابى» را براى دیگران حجت دانست، در حالى که معناى آن این است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و یکى از حجت هاى خدا، فهم و اجتهاد صحابه است.
شوکانى ، از طرف داران مسلک وهّابى به این حقیقت، اعتراف کرده است:«حق، این است که قول صحابى حجت نیست. خدا براى این امّت، جز یک پیامبر و رسول (صلى الله علیه وآله) نفرستاده است. صحابه و کسانى که پس از آنان مى آیند، همگان مکلّفند از کتاب و سنت، پیروى کنند، آن کس که بگوید جز کتاب و سنت، حجّت دیگرى هست، در دین خدا چیزى را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.( [12])
*سؤال پنجم
سلفى ها غالباً روى «سلف صالح» تکیه مى کنند. اگر قید صالح، قید احترازى است که سلف را به دو گروه صالح و غیر صالح تقسیم مى کند، این خود، مشکل آفرین است که چگونه صالح را از غیر صالح تشخیص دهیم؟ آیا حکّام اموى که خون اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و هزاران بى گناه را ریختند، نیز از سلف صالح هستند؟ آیا خلفاى بنى عباس که نخستین خلیفه ى آنان لقب «سفّاح; خونریز» به خود گرفت، از «سلف صالح» است؟ محدثان و فقیهانى که با این نظام ها هم سو بودند و توجیه گر کارهاى آنان بودند، از کدام دسته اند; صالحند یا طالح؟
مسلّماً این گروه، قید صالح را قید توضیحى مى دانند و همه ى «سلف» را صالح مى شمارند، ولى تاریخ به شدت آن را ردّ مى کند. از نظر منطق «سلفیه»، چگونه مى توان قتل خلیفه ى سوم را توجیه کرد؟ مقتول از«صحابه» و قاتلان از«صحابه» و «تابعان» بودند؟ چگونه مى توان جنگ هاى سه گانه ى «جمل» و«صفین» و «نهروان» را تبیین نمود؟ آیا کسانى که بر ضد خلیفه ى منتخب قیام کردند همگان سلف صالح بودند؟
سلفى ها در این مقام مى گویند: ما نباید درباره ى آنان سخن بگوییم. خدا شمشیرهاى ما رااز خون آن ها پاک دانسته است. پس زبان خود را نیز آلوده نکنیم.
اکنون باید پرسید: این منطق از آن کیست؟ آیا سخن وحى است یا سخن یک بشر خطاکار؟ چگونه مى توانیم دربارهی تابعان سخن بگوییم، اما درباره ى صحابه، حق گفتن نداریم; در حالى که قرآن درباره ى همین خطوط قرمز، بسیار سخن گفته است؟
از این گذشته، ما مى خواهیم دین خود را از آنان بگیریم وبا سکوت، مشکلى حلّ نمى شود.
*سؤال ششم
اگر میزان فهم ودرک، «سلف» است، نتیجه این مى شود که عقل و شعور خود را تعطیل کرده، فقط گوش به سخنان سلف بدهیم. بنابراین، مسائلى که «سلف» درباره ى آن ها چیزى نگفته اند نباید مطرح شود، لذا یکى از انتقادها درباره ى نظریه ى احمد بن حنبل که قرآن را قدیم معرفى مى کرد این است که قرآن و سنت درباره ى قدیم بودن یا حادث بودن قرآن سخن نگفته است، پس چگونه او در این باره اظهار نظر مى کرد؟! چگونه مى توان به نظریه ى سلف اکتفا کرد، در حالى که هزاران مسأله در عرصه ى عقاید و احکام براى خود پاسخ مى طلبد؟ چگونه مى شود از کنار این مسائل بگذریم و پاسخ دین خاتم را در آن موارد بازگو نکنیم؟
*سؤال هفتم
روش «سلف» این بود که گوینده ى شهادتین را مسلمان تلقى کرده و هرگز قلوب مردم را نمى شکافتند و از عقیده ى آن ها تفتیش نمى کردند. از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند که فرمود: من نیامده ام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آن ها مطلع شوم. این در زمانى بود که خالد بن ولید به پیامبر گفت: بسیار از نمازگزاران، به زبان چیزى را مى گویند که در دل قبول ندارند. پیامبر در پاسخ فرمود: «إن لم اؤمر ان أنقّب عن قلوب الناس ولا أن أشقّ بطونهم ;( [13]) من هرگز مأمور به تفتیش قلوب مردم و شکافتن درون آن ها نشده ام».
بنابراین سلف صالح از نظر سلفى ها بر همین روش بودند و جزگروه اندکى به نام «خوارج»، کسى اهل «تکفیر» نبود. آرى به خود حق مى دادند که نقد کنند، اما به خاطر اختلاف فکرى و عقیدتى و عملى، یک دیگر را «تکفیر» نمى کردند.
اکنون خَلَفى که ادعاى پیروى از این «سلف صالح» دارند، تنها با سلاح تکفیر و تفجیر (انفجار و عملیات انتحارى) با مسلمانان روبه رو مى شود. اکنون موج تکفیر که از سوى جریان سلفى به راه افتاده، آبروى اسلام را در جهان به خطر انداخته و احیاگر اندیشه ى باطل کشیشان است که مى گفتند: «اسلام، در پرتو شمشیر پیشرفت کرده است»; چرا؟
*سؤال هشتم
اکنون که منبع فکرى، کتاب و سنت است، کتاب و سنت بر عقل بسیار، تأکید مى کنند. واژه ى «عقل» در قرآن 49بار آمده است و واژه هاى «نُهى» و «لُبّ» ، مکرراً به کار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را با عقل شناخته ایم. چگونه این خلف صالح به سلف صالح نسبت مى دهد که بهره گیرى از عقل، کار «عقلیون» است و «عقلیون» جایگاهى در میان مسلمانان ندارند؟
آنان توجه ندارند که کنار نهادن خِرَد و بى اعتنایى به آن سبب مى شود که اصل دین متزلزل شود، زیرا اساس دین که همان شناخت خدا وشناخت انبیا و آخرین پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، تنها با کتاب و سنت، انجام نمى پذیرد. حتى قرآن مجید، «توحید در خالقیت و ربوبیت» را با قانون خرد ثابت مى کند و مى فرماید: ( لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إلاّ الله لَفَسَدتا ) ;( [14])«اگر در آسمان و زمین، خدایانى جز "الله" وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مى شدند».
*سخن پایانی
در پایان یادآور مى شویم شیوه ى سلف صالح در تمام برخوردهاى نظامى، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقیت و گسترش سریع اسلام، در گرو همین عدم مداخله در آداب و فرهنگ ها بود. پس از مسأله ى توحید و اعتقاد به سراى دیگر و نبوت پیامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، در بقیه ى مسائل، کوچک ترین مداخله اى نمى کردند. در حقیقت، هدف، این بود که انسان ها از بندگى غیر خدا به بندگى خدا درآیند و هرگاه به این امر، اعتراف مى کردند، بقیه ى مسائل به خود آن ها واگذار مى شد، مگر آن که مسائلى مانند شراب و قمار مطرح شود، که فقط حدّ شرعى اجرا مى شد; آن هم با رعایت همه ى شرایط که در موارد اندکى، تحقق مى یافت، ولى آیا روش این «سلفى ها» هم همین است؟ آیا افراد، در انجام وظایف دینى خود در حرمین شریفین آزادند؟ مسأله ى «زیارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» یکى از مسائل فرعى است که هرگز سلف صالح آن ها را مطرح نمى کردند، ولى الآن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسیس بانک هاى ربوى، تربیت نسل نو و رساندن پیام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامى، اصلاً براى آن ها مطرح نیست.
اشغال سرزمین هاى اسلامى، سیطره ى کفار بر مسلمانان و به خاک و خون کشیده شدن مسلمانان بى گناه و غصب اراضى و خانه هاى آنان، اصلاً مورد نظر این سلفى ها نیست و آن ها خود را به غفلت زده اند و همه ى این امور را نادیده مى گیرند و نسبت به آن ها احساس وظیفه نمى کنند; فقط به یک رشته مسائل فرعى و جزئى پرداخته اند. حالا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
به همین دلیل، در طول فعالیت این گروه ها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و کرامت، دست نیافتند، بلکه روز به روز در دام کفار گرفتارتر و دچار آسیب و شکست بیشتر شدند.
ما، در اینجا دامن سخن را کوتاه کرده و از عالمان واقعى اسلام، در هر مکان و منطقه اى که زندگى مى کنند، خواهان تشکیل یک همایش بى طرف، درباره ى دعوت به وحدت و تقریب و اصلاح روش هاى فکرى و اعتقادى هستیم تا خلف این امّت نیز همچون سلف آن به عزّت وکرامتى که مورد نظر خدا و رسول است، دست یابند.
==================
[1] . صحیح، بخارى، حدیث شماره 2652، 3651 و 6429.
[2] . سورهى انعام، آیه ى 6.
[3] . لسان العرب، ج13، ص 313، ماده «قرن»; قاموس المحیط، ج4 ص 208.
[4] . فتح البارى، ج7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبى (صلى الله علیه وآله) .
[5] . همان.
[6] . سوره ى انفال، آیه ى68.
[7] . سیره ى ابن هشام، ج3، ص 346.
[8] . نووى، شرح صحیح مسلم، ج7، ص 32.
[9] . صحیح بخارى، حدیث 114.
[10] . صحیح مسلم، ج7، ص123ـ122; ترمذى، شماره ى 874; کنزالعمال، ج1، ص 44 و حاکم، مستدرک، ج3، ص 148.
[11] . مستدرک حاکم، ج3، ص 151 .
[12] . بحوث مع اهل السنة والسلفیة، ص 235.
[13] . صحیح مسلم، باب زکاة، حدیث شماره 2341.
[14] . سوره ى انبیاء، آیه ى 22.
http://www.tvshia.com/farsi/question/95-my-questions-from/1955-%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85-%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D9%84%D9%81%DB%8C%D9%87%D8%A7
***نسیم معرفت**
(در مشکلات کمک کار هم باشیم)
و ( همواره ) در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید! و ( هرگز ) در راه گناه و تعدّی همکاری ننمایید! و از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید که مجازات خدا شدید است!( سوره مائده آیه 2)
**فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ
در دگرگونی و تَحوُّلات روزگار( در فراز و فرود و توانگری وتنگدستی و بیماری و تندرستی و ...) حقایقِ درونی افراد(عیب وهنر و بدی وخوبی آنها ) فهمیده می شود.
نهج البلاغه فیض الأسلام حکمت 208 .
**اِبن میثم بحرانی حدیث فوق را چنین معنا کرده است:
اَلمَعنَى : أَى: تَقَلُّبُ أَحوَالِ الدُّنیَا عَلَى المَرء کَرَفعَتِهِ بَعدَ اِتِّضَاعِهِ وَ بِالعَکسِ، وَ کَنُزُولِ الشَّدَائِدِ بِهِ یُفیدُ العِلمَ التَّجرُبِىَّ بِأَحوَالِهِ الَباطِنَةِ مِن خَیرِِ وَ شَرِِّ وَ جَلادَةِِ وَ ضَعفِِ وَ فَضیلَةِِ وَ رَذیلَةِِ. وَ نَحوُهُ مَا قِیلَ: اَلوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرَّجَالِ.
( شرح ابن میثم، ج 5 ص 353)
یعنى دگرگونى حالات دنیا نسبت به کسى، چون بلند مرتبه شدن پس از خوارى و یا به عکس، و مثل روآوردن سختی ها بر او ، باعث علم تجربى(آگاهی ار راه تجربه کردن) به حالات درونى، خوب یا بد، سرسختى یا سستى و فضیلت و رذیلت او مى گردد. این سخن نیز نظیر آن است که گفته اند «سرزمینها میدان شناخت مردان است»
( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 598)
+ امام علی علیه السلام :
عِندَ نُزُولِ الشَّدائِدِ یُجَرَّبُ حِفاظُ الإخوانِ
هنگام نُزول وفرود آمدن گرفتاری ها و مشکلات، پیمان و پیوند دوستی وبرادری تجربه و معلوم می شود.
غرر الحکم و درر الکلم، حدیث 6205.
**احادیث دوست و دوست یابی (تبیان مُبلِّغین استان گیلان)
***تهیه وتنظیم واصلاح : توسط سیداصغر سعادت میرقدیم
** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
***نسیم معرفت**
اهل دنیا همچون مسافرانِ در خوابند...
قال علی علیه السلام :أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ
مردم دنیا همچون کاروانی هستند که در خوابند و آنان را مى رانند .( مأموران و سفیرانِ مرگ ، آنها را به سوی مرگ و سفر آخرت می رانند )
نهج البلاغه فیض الأسلام حکمت 61.
** رَکْب : ج أَرْکُب و رُکُوب : شتر سواران یا اسب سواران ، این واژه (رَکْب) اسم جمع است و گفته شده که جمع است .
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
** وبلاگ روستای سادات محله (بوجایه - لاهیجان)
.: Weblog Themes By Pichak :.