***نسیم معرفت**
فصل زیبایی ها
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید باغ ز سرما بکاست شد ز خدا دادخواست لطف خدا یار شد دولت یاران رسید مولوی |
بار دیگر بهار، این فصل زیبایی ها، به همراه نسیم دل انگیز و دل نوازش از راه رسید. سرمای سوزان و پُربرف زمستانی، رخت بر بست و سبزه ها آرام آرام سر از خاک بُرون آوردند و شکوفه های درختان، با هر باد نوروزی، نفس کشیدند. چه زیباست در فصل شکوفایی شکوفه ها خانه هایمان نیز از بوی گُل و طبیعت بهاری عطر آگین، و دل ها، از کدورت ها و کینه ها، خانه تکانی شوند.
طبیعت
طبیعت با شکوه و نشان قدرت بی پایانِ خداوندگاری سایه مِهر و نوازش خود را بالای سرمان گسترده، و در زیر پایمان، چونان مَهدِ آرامش و آسایش نشسته و گویا عهدی ناگُسستنی با ما بسته است. دریاهای گاه آرام و گاه نا آرام، کوه های سر به فلک کشیده، آفتابِ عالَم آرا، ماه و ستارگان شورانگیز و آسمان، این آبیِ آرام بلند که چون پرنیان، افق تا افق دامن گشوده و در هر چین دامانش، هزاران پولَک نقره ای جلوه گری می کند، ما را به مِهر می پذیرند، اما همواره از ما قهر و نامهربانی می بینند.
انسان امروزی و طبیعت
در جهان پُر آشوب امروز، انسانِ دردمند، گرفتار مصیبت های بی شماری است که فقط اندکی از آن ها از دامن طبیعت سرچشمه می گیرد، اما بیشتر آن ها، زاییده حضور نامتعادل انسان در طبیعت است که روز به روز از برابری فطری آن می زداید و در آتشی که خود برافروخته می سوزد و خاکستر می شود.
به راستی، امروز ما با طبیعت و دنیایی پیرامون خود، چه رفتاری داریم؟ آگاهان و صاحب نظران بر آنند، با وقوع پیوستن بلایی که انسان بر سر طبیعت در آورده، دور نیست محیط زیستِ انسان ها، به جهنّمی سوزان و نا آماده برای زیست، مُبدّل گردد.
پیامِ مهر
سیزدهمین روزِ فروردین ماه، به نامِ روز «طبیعت» نام گذاری شده است. در این روز، گرایش روح انسان به طراوت و طبیعت، شکوفا می شود.
دشتی به وسعت تمدّن ایران، سبزینه ای به زیبایی فرهنگِ ایران و مردمانی به زلالیِ آب که بر سر تا سر دشت های زیبای این سرزمین رؤیاها، می نشیند. پدرها و مادرها، پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها و نوه ها و نتیجه ها، هر یک سُفره ای پهن می کنند و نانی و خوراکی و آبی که فراهم است.
مردم، بیرون رفتن در این روز را نماد مهرورزی، دوستی، پالایش روح و روان از کدورت ها و اختلافات و پیامش را پیامِ مهر و آشتی می دانند.
بهانه ای برای رفتن
روز طبیعت، فقط یک بهانه است؛ بهانه ای برای رفتن، دیدن و گره خوردن با آنچه پیش روی چشمانت رشد می کند و تو صدایِ رشد طبیعت را از میانِ آن همه تازگی و طراوت، می شنوی.
هر کجا گیاهی سر از خاک برون آورده، گُلی روییده، یا طراوتِ بهاری به آن دمیده و نوای نغمه و سرود شادی در هوا آکنده است، آن جا جایگه شادی و شعف مردم است.
مهم نیست؛ کنار خیابان، تویِ بوستان، کنارِ بزرگ راه یا خارج از شهر و میانِ زمین هایِ خاکی، مهم فرار از چهار دیواری هایِ خسته کننده است و ترس از خفه شدن و پوسیدنِ دل، میانِ این دیوارها.
تحوّل؛ درس بزرگ
بهار، فصلِ دگرگونی است. طبیعت خزان زده و زمستان دیده، به ناگاه به امرِ خداوندگاری سر از خاک بر می آورد و زنده و با طراوت می گردد؛ «خداوند از آسمان، آبی فرستاد و زمین را پس از آن که مرده بود، حیات و زندگی بخشید و این، نشانه روشنی است برای گروهی که گوش شنوا دارند.» (نحل: 65) (عصر: 2)
دیدن این دگرگونی شگرف، درسی بزرگ و زمانی سودمند برای ما انسان هاست تا به یاد بهار و خزان عمر خویش بیفتیم و به خویشتن بیندیشیم؛ که «اِنَّ الأِنسانَ لَفی خُسرٍ»
خرافات در دلِ طبیعت
در قدیم که شهرها دارای دروازه های چند گونه بود، روز سیزده می بایست هر کس از دروازه ای بیرون می رفت و از دروازه ای دیگر بر می گشت تا بدین فریب، دیوِ شریری که همراه او دمِ دروازه خروجی می ماند، در بقیه سال، پشت دیوار شهر به انتظار باقی بماند و او سال خوبی داشته باشد. هنوز هم کسانی دیده می شوند که سبزه نوروزی شان را بر ماشین می نهند و به سوی سبزه زاران حرکت می کنند و با دُعا و آرزو، به نیّت بخت گشایی دختران، بر سبزه ها گره می زنند و ماهیان قرمز را از تُنگ ها بیرون می آورند و به آب روان می سپارند. چه زیباست که رنگ این خرافات را از دامن سُنت های ملّی خود بزداییم.
آرزو
اکنون در پایانِ تعطیلات نوروزی و روز پیوند با طبیعت، آرزویمان این است که همگام با یکدیگر، آینده را در شادمانی عمومی جشن بگیریم و آن گونه که خورشید، بی دریغ بر همگان می تابد، بکوشیم ثروت های عظیم و خداداده این سرزمین نیز از آنِ همگان باشد و آن گونه که بهار از میانه روی و رستاخیز عدالت سخن می گوید، ما نیز باید در راه استقرار عدالت و آزادی که از آرمان های همیشگی ایرانیان و از شعارهای محوری انقلاب اسلامی ماست، بکوشیم.
درختان روح:
آمد بهار خرّم و آمد رسولِ یار |
ای چشم و ای چراغ، روان شو به سوی باغ |
گُل از پیِ قدوم تو در گلشن آمده است |
ای سرو، گوش دار که سوسن به شرح تو |
گویی قیامت است که بر کرد سر ز خاک |
تخمی که مرده بود، کنون یافت زندگی |
شاخی که میوه داشت، همی نازد از نشاط |
آخر چنین شوند درختان روح نیز |
.: Weblog Themes By Pichak :.