آذر 96 - روستای سادات محله ی (بوجایه - لاهیجان)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وب

جستجوی وب
ذکر ایام هفته
آی پی کاربر
برچسب‌ها وب
شعر (4)
لینک های مفید

** اول وآخرهرچه هست،عشق است وبس .

نتیجه تصویری برای تصویر الله متحرک

***نسیم معرفت***


در ازل پرتو حسنت  ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

حافظ شیرازی

اساس آفرینش ، عشق  حضرت حق به جمال و جلوه خویش است  زیرا دوستی و حُبّ ذاتِ خود ، یکی از اسباب عشق است . خداوند نیز به عنوان برترین موجود به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش ، جهان را پدید آورد در حدیث قدسی آمده است که خداوند فرمود :  کُنتُ کَنزاََ مَخفِیّاََ فَأَحبَبتُ اَن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اُعرَفَ یعنی من گنج پنهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم پس آفریدگان را  ( از جمله صادر اول یعنی نور محمد و آل محمد  علیهِمُ السلام )آفریدم تا شناخته شوم. خداوند عالم هستی را بر اساس عشق آفرید . اول و آخر هر چه هست ، عشق است و بس .

 عشق ، دارای مفهومی بسیار روشن است ولی عمق و حقیقت عشق را نمی توان توصیف کرد و در غایت خفاء قرار دارد و فقط اهلش به مراتب استعداد وظرفیتش آن را  ادراک و احساس می نماید .  بحث از عشق فراتر از وسعت دامنه هستی و آفرینش است و زمانی که زمین و آسمان و کرات سماوی نبود عشق برقرار بود . عشق ریشه در ذات اَزَلی دارد و او در حِجله غیب ، جاودانه با خویش  عشقبازی می کرد و پیش از وجود هر موجودی با خویش  معاشقه  داشت و هم عاشق بود و هم  معشوق  . شاعر پرآوازه عبدالرحمن جامی دراین باره چه زیبا سرود :

در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به   کنج    نیستی   عالم     نهان   بود

دلارا    شاهدی   در حِجله  غیب
مبرا  دامنش   از تهمت   عیب

نوای دلبری با خویش می ساخت
قمار عاشقی با خویش می باخت

وقتی که شعله ای و پرتوی از عشق الهی تجلی کرد آتش به همه عوالِم زد و در این میان آدمی شایسته پذیرشِ عشق الهی گردید و عشق و عاشقی جریان پیدا کرد.  عالم بر اساس عشق پایه گذاری شده است و حیات و شکوفابی آدمی به عشق است   و کسی که عشق نداشته باشد  مرده ای بیش نخواهد بود  . همه عشق های پاک ریشه در عشق الهی دارد . 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

غزل 196 از دیوان حافظ باتصحیح عبدالرحیم خلخالی

عشق ، یک حقیقت نورانی و مقدس است که هرگاه در دل زُجاجی و آیینه ای کسی تجلی نماید ، همه وجودش را نورانی می کند و تا آدمی به عشق نرسد بهره ای از لذت واقعی نخواهد بُرد .  ترانه عشق ، زیباترین ترانه ای است که در عالَم طنین انداز شد و استمرار دارد و اگر کسی گوش دلش باز و شنوا باشد به  نیکی طنین دل انگیز عشق را می شنود و در عشق ،  پرستش و بندگی و مُویه و لابه و ناله و زاری و سوز وگداز و سوختن و عطش و تشنگی و انتظار و خواستن و ادب و هوشیاری و آرامش  است . و عاشق در پرتو یاد معشوق به آرامش می رسد :  أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ«سوره رعد آیه 28»

حافظ   (عَلَیهِ الرَّحمَه)  ما را دعوت به سوی عشق  می کند  و می فرماید :

 

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مِسِ وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زَر شوی

خواب و خورت ز مرتبه خویش(عشق)  دور کرد

آن گه رسی به خویش (عشق) که بی خواب و خور شوی

گر نور عشقِ حق   به دل و جانت اوفتد

بالله    کز آفتاب    فلک    خوبتر   شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مَبَر

کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سَرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شَوَدت مَنظر نظر

زین پس شکی نمانَد که صاحب نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زَبَر شود

در دل مدار هیچ که زیر و زَبَر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی


غزل 485 از دیوان حافظ  با تصحیح مرحوم عبد الرحیم خلخالی

 

و باز حافظ    (عَلَیهِ الرَّحمَه) می فرماید :

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر


غزل 255از دیوان حافظ باتصحیح عبدالرحیم خلخالی


و باز حافظ    (عَلَیهِ الرَّحمَه) می فرماید :

 

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت    هیچ    استخاره   نیست


غزل 81 از دیوان حافظ باتصحیح عبدالرحیم خلخالی

 


** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

 

***************************************************************

** ترانه عشق ( نسیم معرفت )

**نصیحتِ حافظ (ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی) « نسیم معرفت»

** بسوی کمال ( شرح بر شعر « ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی)

** ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی - راسخون

 





تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 7:58 صبح | نویسنده : سیذ اصغر سعادت میرقدیم | نظر

 

پرسش

منظور از «اَوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ العَقلَ»، چیست؟

 

پاسخ اجمالی

عقل، جوهرى است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً؛ یعنى نه خودش مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به این‌که با بدن یا جسمى مرتبط باشد. البته این موجود مجرد تام را نباید با عقل انسان که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه می‌کند اشتباه کرد. هرچند که نفس انسان در مرتبه تعقل (ادراک کلى) با موجودات مجرد و عالم عقل ارتباط برقرار نموده و متناسب با ظرفیت وجودى خود، از آن عالم کسب می‌نماید.
در نظام وجود عالمى است بنام «عالم عقول» و این عالم، واسطه در ایجاد عالم پایین‌تر است. حال برترین موجود عقلى همان «عقل اول» یا «صادر نخستین» است که واحد است و بالفعل؛ و وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نیست و در ایجاد و تأثیر جز به ذات الهى به چیز دیگرى نیازمند نمی‌باشد. در عقل اول همه کمالات حق تعالى ظهور یافته است. این موجود، کامل‌ترین موجود عالم امکان است و در میان ممکنات از همه شریف‌تر و کامل‌تر و بسیط‌تر و قوی‌تر است اما در عین حال نسبت به واجب تعالى عین نیاز و فقر و وابستگى وجودى است.
بر اساس اصل سنخیت علت و معلول، در بحث علیت (در فلسفه)، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است. و در واقع، معلول مرحله نازله علت خود به شمار می‌رود. بر اساس اصل یاد شده، هر چه علت، اعلى و اشرف باشد، معلول نیز وجودش عالی‌تر و شریف‌تر خواهد بود و برترین علت، برترین معلول را خواهد داشت. از این‌رو، اولین معلول حضرت حق، عقل اول است که همه کمالات حق تعالى از آن ظهور یافته است.
در روایاتى که از پیامبر گرامى اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) به دست ما رسیده، تعابیر مختلفى در مورد «اولین مخلوق» یا «اولین صادر» بیان گردیده است. برخى از آنان نور پیامبر و نبى گرامى اسلام را اولین مخلوق خداوند معرفى نموده است.
 
پاسخ تفصیلی

چیستى عقل
عقل (در اصطلاح فلسفه) جوهرى است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً. نه خودش جوهر مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به این‌که با بدن یا جسمى همانند بدن مرتبط باشد و آن‌را به منزله ابزارى به کار گیرد؛ چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت. به این نوع موجود مجرد، «مجرد تام» نیز می‌گویند. عقل در موجودات طبیعت تأثیر می‌گذارد ولى خود به هیچ‌وجه از آنها تأثیر نمی‌پذیرد. اساساً موجود مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و تغیر و حرکتى در آن راه ندارد و چون زمان، اندازه حرکت و تابع آن است، مجرد تام از زمان هم فارغ است و نسبت دادن زمان به آن بی‌معنا است. توجه به این نکته ضرورى است که عقل به معناى «موجود مجرد تام» را نباید با «عقل انسان» که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه می‌کند، اشتباه کرد.[1]
البته همان‌گونه که جهان آفرینش و عالم مخلوقات از یک جهت به سه عالم کلى ماده و مثال و عقل تقسیم می‌شود، ادراکات انسان نیز به ادراک حسى و خیالى و عقلى (کلى) تقسیم شده و نفس انسانى در هر مرتبه‌اى از ادراک، با عالم مناسب همان مرتبه، ارتباط برقرار می‌نماید. از این‌رو، نفس و قوه ادراکى انسان در مرتبه ادراک کلیات با عالم مجردات محض (عالم عقل) در ارتباط بوده و به تناسب ظرفیت وجودى خود از آن عالم، کسب فیض می‌نماید.[2]
عقل، صادر نخستین
همه حکماى الهى، اعم از مشائین و اشراقیون و معتقدان حکمت متعالیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عالم عقلى وجود دارد و این عالم، واسطه در ایجاد عالم مادون می‌باشد (اگر چه اختلاف نظریاتى درباره تعداد عقول و نیز نحوه کثرت عقول وجود دارد) حال برترین موجود عقلى، همان «عقل اول» یا «صادر نخستین» است که اوّلاً واحد؛ ثانیاً بالفعل؛ ثالثاً وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نیست؛ رابعاً در ایجاد و تأثیر جز به ذات الهى به چیز دیگرى نیازمند نمی‌باشد.
از اصولى که در بحث علت و معلول در فلسفه به اثبات رسیده، اصل «سنخیت علت و معلول» است. به مقتضاى این اصل، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است و در واقع، مرحله نازله علت خود به شمار می‌رود. بر اساس اصل یاد شده، هر چه علت اعلى و اشرف باشد، معلول نیز وجودش عالی‌تر و شریف‌تر خواهد بود و برترین و قوی‌ترین علت، برترین و قوی‌ترین معلول را خواهد داشت. در عقل اول، همه کمالات حق تعالى ظهور یافته است. این موجود کامل‌ترین موجود عالم امکان است و در میان ممکنات، از همه شریف‌تر و کامل‌تر و بسیط‌تر و قوی‌تر است. اما در عین حال، نسبت به واجب تعالى عین نیاز و فقر و وابستگى وجودى است و از این‌رو، صادر اول با همه شدت وجودى، توأم با نقصان ذاتى و محدودیت امکانى است. محدودیتى که لازمه معلول بودن و مخلوق بودن اوست. این محدودیت امکانى، مرتبه وجودى عقل اول را مشخص ساخته و به آن تعیّن می‌دهد و نیز مستلزم ماهیت امکانى می‌باشد؛ زیرا ماهیت، حدّ وجود است و لذا هر موجود محدودى، داراى ماهیت است.
عقل اول اگر چه یک واحد شخصى است. اما نوعى کثرت در آن وجود دارد و همین کثرت است که صدور کثیر را از آن ممکن می‌سازد. برخلاف واجب تعالى که هیچ کثرتى در ذاتش راه ندارد.[3]
دیدگاه عرفان
همان‌طور که موضوع عرفان برتر از موضوع فلسفه است. قواعد فلسفى که در عرفان طرح می‌شود صبغه خاص عرفانى خود را داراست که رقیق‌تر و دقیق‌تر از سبک فلسفى آن می‌باشد. صدور که از عناصر اصلى قاعده «الواحد»[4] می‌باشد، معناى خاص خود را در فلسفه به صورت «ایجاد»، «علیت» و مانند آن داراست و هرگز به اوج معناى عرفانى آن که همانا «تجلى»، «تشأن»، «ظهور» و مانند آن باشد، نمی‌رسد. وقتى عناصر محورى در قاعده مزبور در فلسفه و عرفان فرق کرده و معانى آنها در عرفان برتر از مفاهیم آنها در فلسفه باشد، چه این‌که اصل قانون علیت در فلسفه و عرفان به یک حدّ تفسیر نمی‌گردد، قهراً معناى قاعده «الواحد» در این دو رشته عقلى و شهودى متفاوت می‌باشد و در نتیجه «صادر اول» در «فرهنگ حکیم» با «ظاهر اول» در «مشهد عارف» فرق می‌کند. و لذا اگر وجودها مراتب تشکیکى یک حقیقت گسترده باشند و واجب تعالى اعلى مرتبه آنها را واجد باشد، تصویر صدور یک واحد گسترده تشکیکى که عین ربط به اعلى مرتبه باشد صعب نبوده و بر این اساس می‌توان گفت آن واحدى که از واجب صادر می‌شود وحدت تشکیکى ربطى است که به تمام حقیقت هستى که در ترسیم اصل تشکیک عالی‌ترین مقام را داراست، مرتبط است. بر اساس تشکیک وجود آنچه از واجب صادر می‌شود، مصداق حقیقى وجود است که عین ربط به واجب بوده و هیچ‌گونه استقلالى از خود ندارد و بر این اساس هرگز نمی‌توان وحدت مطلق، بساطت مطلق و مانند آن‌را تصحیح نمود و در نتیجه نمی‌شود تفسیر دل‌پذیرى براى آیه کریمه «و ما امرنا الّا واحدة»[5] ارایه کرد؛ زیرا در این مکتب واجب تعالى گرچه بسیط الحقیقه تلقى شده است لیکن بساطت آن نسبى است نه نفسى؛ یعنى نسبت به فیض خود هیچ قیدى ندارد و بسیط محض خواهد بود ولى چون خود مقید به طرد کثرت است؛ یعنى به شرط لا است نه لا بشرط، پس در متن ذات خود قیدى را دارد که مانع از اطلاق نفسى و ذاتى وى می‌باشد و وقتى مقید بود، همه اشیا را به طور مقید داراست، نه مطلق و آنچه از او صادر می‌شود همانا یک واحد گسترده مدار بسته است و هرگز به فُسحت اطلاق فیض منبسط که مشهود عرفان است نخواهد بود. عرفان گذشته از آن که در تفسیر عناصر محورى قاعده مزبور پیامى برتر داشته و در تبیین قانون علیت طرحى نو در افکنده، قادر است وحدت ظلیه‌اى را ترسیم نماید که نه تنها نسبت به دو «فیض اقدس» و «مقدس» فراگیر است؛ بلکه برتر از آنها است؛ زیرا هر چه رنگ و صبغه تعیّن دارد زیر پوشش همان نَفَس رحمانى و فیض منبسطى قرار می‌گیرد که هیچ قیدى او را همراهى نمی‌کند مگر قید اطلاق و هیچ تعینى در صحابت او نیست مگر تقید به انبساط و هرگز سخن از ماهیت و مانند آن براى آن نخواهد بود و در نتیجه نه تنها بحث از امکان ماهوى حکمت مشاء و اشراق در میان نیست بلکه از امکان فقرى  حکمت متعالیه هم سخنى به میان نمی‌آید؛ چون امکان فقرى عین وجود رابط می‌باشد و چیزى که هیچ سهمى از وجود ندارد، گرچه عین ربط به مستقل صرف باشد، داراى امکان فقرى فلسفى نیست بلکه امکان فقرى عرفان به معناى نمود محض و آیت صرف است که هیچ حظّى از بود و وجود ندارد. به هر تقدیر شائبه ترکیب از وجود و ماهیت در ظاهر اول اصلاً مطرح نیست چه این‌که مجالى براى طرح سؤال پیرامون صادر دوم و سوم و... نخواهد بود؛ زیرا همان‌طورى که خداوند در عین اول، آخر و در عین ظاهر، باطن است و هیچ چیزى ثانى خداوند نیست، فیض منبسط او که ظهور همان «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»،[6] می‌باشد هرگز ثانى و ثالث و... ندارد.[7]
عقل اول همان نور محمدى(ص) است:
عالم کبیر، مجموعه روحانى و جسمانى است. عالم کبیر صورت حقیقت انسانیه است و خلیفه غیب است. و چون انسان کامل مظهر کمالات حقیقت انسانیه است، مظهر کمالات مجموعه عالم کبیر است و مدبر عالم است و همیشه حقیقتش در غیب است و متصف به صفات الهیه و این هویت حق همیشه در غیب است. همچنین خلیفه، واسطه فیض است چه بر ارواح و چه غیر آنها که آنچه بر آنها فایض می‌شود به واسطه حقیقت انسانیه است؛ زیرا واسطه در فیضان، عقل اول است و عقل اول، اولین مظهر حقیقت انسانیه است چنانکه رسول الله(ص) فرمود: «اول ما خلق الله نورى».[8] از این‌رو، خلیفه غیب است و عالم ظاهر و شاهد. خلیفه به منزله جان عالم است که غیب است (همان‌طور که جان براى بدن، غیب است).[9]
خداى متعال چون نور محمدى(ص) را آفرید. در این نور محمدى ارواح جمیع انبیا و اولیا را به جمع احدى جمع کرد، پیش از تفصیلشان در وجود عینى؛ و این در مرتبه عقل اول است. سپس ارواح تعیّن پیدا کردند در مرتبه لوح محفوظى که نفس کلى است و به مظاهر نوریه‌شان متمیز شدند تا در عالم عنصرى یکى پس از دیگرى به انوار مختصه خود طلوع کردند.[10]
اول فیضى که نمود از ازل
آیینه معرفت لم یزل
صادر اول زخدا عقل کل
پادشه محفل تلک الرسل
نور هدى ختم رسل مصطفى
هادى منهاج صفا و وفا
توضیح اصطلاحات
مراتب تشکیکى: وجود حقیقتى واحد است اما نوعى کثرت در آن تحقق دارد. که این کثرت نه تنها منافى با وحدت وجود نیست بلکه مؤکد آن نیز می‌باشد. کثرتى که ما به الامتیاز در آن به ما به الاشتراک باز می‌گردد. ظهور کمالات حقیقى مختلف که در واقع صفاتى هستند گوناگون و داخل در حقیقت واحد وجود.
صفاتى چون شدت و ضعف، تقدم و تأخر، قوه و فعل و غیر آن و لذا حقیقت وجود در ذات خود داراى وحدت و کثرت است به گونه‌اى که آنچه دو وجود را از یکدیگر ممتاز می‌کند همان چیزى است که آنها در آن مشترکند و بالعکس؛ و این همان معناى تشکیک است.
بشرط لا و لابشرط: اعتبار «بشرط لا»؛ یعنى در نظر گرفتن یک شى‏ء مشروط و مقید به عدم انضمام هر آنچه بیرون از ذات آن می‌باشد. و اعتبار «لابشرط»؛ یعنى لحاظ یک شى‏ء به طور مطلق و رها. نه مشروط به این‌که واجد عوارض و لواحق خاصى باشد و نه مشروط به آن‌که فاقد آن عوارض و لواحق باشد.
نَفَس رحمانى: «نفس»؛ یعنى «دم» تا، به مخارج حروف نخورده است «قول» نمی‌شود بلکه محض دَم و نَفَس بی‌رنگ و بی‌تعین است پس قول همان نفس و دم است که تعیّن گرفته و به صورت حروف و کلمات درآمده است. و نفس رحمانى همان دم الهى است که سبب اظهار آنچه در باطن ذات بوده است می‌باشد.
امکان فقرى: به معناى فقر ذاتى و تعلق ذاتى وجود ماهیت به وجود علت است.
عالم کبیر: عالَم در هماهنگى اجزاى و شاکله‌اش همچون انسان است و لذا بعضى به عالَم، «انسان کبیر» و به انسان «عالَم صغیر» گویند.
مولوى در دفتر چهارم مثنوى چنین آورده است:
پس به صورت عالَم اصغر تویى
پس به معنى عالَم اکبر تویى
نفس کلى: نفس مدبّر عرش را نفس کلیّه گویند.
گفتنی است؛ برای آگاهی این بحث، از بُعد عالم ماده و اولین مخلوق مادی، به نمایه «ماده اوّلیه جهان»، 272 مراجعه شود.
 

[1]. در آمدى بر فلسفه اسلامى، ص 186، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى.
[2]. بدایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل دوم، ص 140 - 143 و مرحله دوازدهم، فصل نهم، ص 171 - 172؛ نهایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل سوم، ص 243 - 246 و مرحله دوازدهم، فصل نهم، ص 313 و 323؛ اسفار، ج 1، ص 303، ج 7، ص 262 - 276؛ مصباح یزدى، محمد تقى، تعلیقة نهایة الحکمة، ص 335 و 460.
[3]. شیروانى، على، ترجمه و شرح بدایة الحکمة، ج 4، ص 236، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.
[4]. از جمله مباحثى که در فلسفه مطرح می‌گردد، بحث پیرامون قاعده «الواحد لا یصدر عنه الواحد» می‌باشد. ر. ک: علامه طباطبایى، بدایة الحکمة، مرحله هفتم، فصل چهارم، ص 113 - 114 و نهایة الحکمة، مرحله هشتم، فصل چهارم، ص 165 - 167 و... .
[5]. قمر، 50.
[6]. حدید، 3.
[7]. جوادى آملى، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص 50 - 53، انتشارات الزهراء.
[8]. سیره حلبیه، ج 1، ص 159.
[9]. حسن زاده آملى، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 52، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد.
[10]. جامى، شرح فصوص الحکم.

 

 

ترجمه پرسش در سایر زبانها

 




تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 7:4 صبح | نویسنده : سیذ اصغر سعادت میرقدیم | نظر

** عشق محمد بس است وآل محمد+میلادپیامبرص و امام صادق مبارک

نتیجه تصویری برای میلاد پیامبر و امام صادق مبارک

***نسیم معرفت***

به نام خدا

بَلَغَ  العُلی  بِکَمالِهِ
کَشَفَ الدُّجی بِجَمالِهِ
حَسُنَت جَمیعُ خِصالِهِ
صَلُّوا  عَلَیهِ وَ  آلِهِ

دیباچه گلستان سعدی


ماه فروماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

آمده مجموع در ظِلال محمد

عرصه گیتی مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد


 میلاد باسعادتِ جامعِ جمیعِ محاسِن و مَحامِد ،  رسول مکرَّمِ اسلام حضرت محمد مصطفی   (صَلَّی اللهُ عَلَیهِِ وَ آلهِ وَسَلَّمَ)  و نیز خجسته میلاد صادقِ آل محمد امام جعفر صادق   (علیه السلام)   بر مُحبان و عاشقان اهل بیت (علیهِمُ السلام)   مبارک باد


سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی




تاریخ : چهارشنبه 96/9/15 | 1:13 عصر | نویسنده : سیذ اصغر سعادت میرقدیم | نظر

نتیجه تصویری برای روایاتی در باره منافق و نفاق

***نسیم معرفت***


حدیث

 


** پست ترین آدم ها،آدم دوچهره و دو رو است+حدیث امام حسن عسکری علیه السلام


 

** قالَ الأِمامُ الحَسَنُ العَسکَری (علیه السلام) بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ ذاوَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ ، یُطْری أَخاهُ شاهِدًا وَ یَأْکُلُهُ غائِبًا ، إِنْ أُعْطِیَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِیَ خَذَلَهُ (  خَانَهُ)

بد بنده ای است آن بنده ای که در روبرو از برادرش تعریف  و تمجید می کند ولی پشت سرش گوشتش را می خورد(یعنی غیبتش را می کند) . اگر نعمتی به او برسد حسادت می ورزد و اگر گرفتار شود او را رها و خوار می کند و کمکش نمی نماید  (به او خیانت می کند . به این معنا که وقتی می بیند که او گرفتار و ضعیف است  نه تنها کمکش نمی کند بلکه اقداماتی بر ضد او انجام می دهد و سخنانی دروغ آمیز بر عَلَیه او نقل می نماید)
 


قالَ رسول الله
(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  :  بِئسَ العبدُ عبدٌ هُمزَةٌ یُقبِلُ بِوَجهٍ و یُدبِرُ بِوَجهٍ .
بد بنده ای است  آن کسی که دو چهره و منافق است  در حضور یک چهره دارد و در غیاب چهره‌ای دیگر

(اَلشَّهاب‌ فِی‌الحِکَم وَ الآداب، ص 18)

** بررسی کلمه هُمَزَة   .  هَمَزَ یَهمُزُ - هَمَزَ یَهمِزُ  .   هَمَزَهُ  :  از او عیبجویی و غیبت کرد - آن را شکست - فشار داد - هُل داد - به او زد - گازش گرفت -

** هَمَزَ الشَّیطانُ الأِنسانَ : یعنی  شیطان انسان را وسوسه کرد .

** هَمَزَ بِهِ الأَرضَ : او را به زمین زد


 سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

**  آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

 

******************************************************************

 

 

منظور از هُمَزَة و لُمَزَة

پرسش : منظور از هُمَزَه و لُمَزَه در«هُمَزَه» چیست؟  


پاسخ : در اولین از«هُمَزَه» مى خوانیم(واى بر هر عیبجوىِ مسخره کننده اى)؛ « وَیل‌ٌ لِکُل‌ِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ».


آنها که با نیش زبان و حرکات دست و چشم و ابرو در پشت سر و پیش رو، دیگران را استهزاء کرده، یا عیبجوئى و مى کنند، یا آنها را هدف تیرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند.


«هُمَزَه» و «لُمَزَه» هر دو صیغه مُبالغه است  اوّلى از ماده «هَمز»(به فتح همزه و سکون میم بر وزن رَمز ) در به معنى «شکستن» است و از آنجا که افراد عیب جو و کننده شخصیت دیگران را درهم مى شکنند، به آنها «هُمَزَة» اطلاق شده.
و «لُمَزَة» از ماده «لَمز» (بر وزن رَمز) در اصل، به معنىکردن و عیبجوئى نمودن است.
در این که: آیا این دو واژه به یک معنى است و اشاره بهکنندگان و عیبجویان مى کند؟ یا در میان این دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زیادى داده اند:
1- بعضى آنها را به یک معنى گرفته اند و بنابراین، ذکر این دو با هم براى تاکید است.
2- ولى، بعضى گفته اند «هُمَزَه» به معنى کننده و «لُمَزَه» به معنى عیب جو است.
3- بعضى دیگر، «هُمَزَه» را به معنى کسانى که با اشارت دست و سر عیبجوئى مى کنند و «لُمَزَه» را به معنى کسانى که با زبان این کار را انجام مى دهند، دانسته اند.
4- بعضى «اوّلى» را اشاره به عیبجوئى روبرو و «دومى» را به عیبجوئى پشت سر مى دانند.
5- بعضى، اوّلى را به معنى عیبجوئى آشکار و دومى را عیبجوئى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده اند.
6- و گاه گفته شده هر دو به معنى کسى است که مردم را با القاب زشت و زننده یاد مى کند.
7- و بالاخره، در سخنى از «ابن عباس» آمده است«هُمُ الْمَشّائُونَ بِالنَّمِیمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الاَحِبَّةِ، الْنّاعِتُونَ لِلْنّاسِ بِالْعَیْبِ»
(آنها کسانى هستند که سخن چینى مى کنند، میان دوستان جدائى مى افکنند، و مردم را با عیوب توصیف مى کنند).
گویا «ابن عباس» این سخن را از حدیثى که از پیغمبر اکرم(صلى علیه وآله) نقل شده است استفاده کرده، آنجا که فرمود«اَلااُنَبِّئُکُمْ بِشِرارِکُمْ؟ قالُوا بَلى یا رَسُولَ اللّهِ(صلىعلیه وآله)، قالَ: الْمَشّائُونَ بِالنَّمِیمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الاَحِبَّةِ، الْباغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعایِبَ»
؛ (آیا شما را از شریرترین افراد دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها که بسیار سخن چینى مى کنند، در میان دوستان جدائى مى افکنند و براى افراد پاک و بى گناه در جستجوى عیوبند).
ولى از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده مى شود که: این دو واژه به یک معنى است و مفهوم وسیعى دارد که هر گونه عیبجوئى و و طعن و استهزاء به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینى و بدگوئى را شامل مى شود.

 

حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی

*****************************************************



 
قالَ رسول الله (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  : مِن شَرِّ النّاسِ عِندَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ یَومَ القِیامَةِ ذُوالوَجهَین.
آدم دوچهره در روز قیامت یکی از بدترین مردم نزد خداوند متعال به شمار می‌آید. (خصال، ج 1، ص 20)



قال علی
(علیه السلام) : اِنَّ اللهَ تبارکَ وَ تعالی یُبغضُ مِن عِبادِهِ المُتَلَوِّنَ.
خداوند تبارک و تعالی بندة چندرنگ و چند چهرة خود را دشمن می‌دارد.(خصال، ج 2، ص 144)


قال علی (علیه السلام) : اَلمنافقُ مَکُورٌ مُضِرٌّ مُرتابٌ.
آدم منافق  مکّار، حیله‌گر، زیان‌رسان و همیشه  در محل و مَعرَض شک و اتّهام است. (فهرست‌غرر، ص 394)



قال علی (علیه السلام) : شَرُّ الاَخلاقِ اَلکِذبُ والنفاقُ.
بدترین خصلت‌ها: یکی دروغ و دیگری نفاق و دورویی است. (فهرست غرر، ص 344)

 




تاریخ : شنبه 96/9/11 | 7:32 عصر | نویسنده : سیذ اصغر سعادت میرقدیم | نظر

نتیجه تصویری برای تصویر دروغ ممنوع

***نسیم معرفت***

به نام خدا

سوال : با توجه به چند روایتی که وارد شده  مبنی بر اینکه  دروغ گفتن به همسر و خانم از سوی مرد جایز است!! ، آیا  مرد و شوهر می تواند به همسرش دروغ بگوید؟!!!

جواب :  دروغ حرام است مگر اینکه راست گفتن موجب مفسده مُهمّه باشد که گفته اند دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز. پس هرگاه راست گفتن موجب فساد و فتنه باشد اولویت با توریه است و اگر توریه ممکن نباشد دروغ گفتن جایز است. از جمله موارد جواز دروغ گفتن اصلاح بین مردم با شرایطش می باشد و نیز در جایی که خوف قتل و خطر جانی بر شخصی در بین باشد... و اما روایاتی که در باب دروغ گفتن به همسر وارد شده از نظر سند و دلالت اشکالاتی دارند و مورد قبول نمی باشند و بر فرض قبول باید گفت که منظور این است که در برابر خواسته های همسر و خانم رُک و صریح جواب داده نشود بلکه با زبان ملاطفت و محبت باشد اگرچه ممکن است که خواسته همسر هم برآورده نشود . پس اصل آن است که دروغ گفتن مطلقا حرام است و حتی نسبت به همسر نیز نمی توان دروغ گفت مگر مواردی که ذکر شد که مصلحت دروغ بیشتر از راست گفتن باشد.



سؤال :  اگر دروغ گفتن "مطلقا" حرام است، چگونه تبصره خورده و در مواقعی جایز شمرده شده است؟!!

پاسخ اجمالی  :

مبحث عام و خاص  و مطلق و مقید   یکی از مباحث مهم و مبسوط اصولی و از مسایل عُقَلائیّه و رایج بین عقلاء و عرفِ عقلاء است . ....   موارد زیادی در شرع و در قوانین بشری وجود دارد که  حکمی به صورت عام ذکر می گردد و بعد با مخصصی شمول آن حکمِ عام را از مواردِ استثناء خارج می کنند تا جایی که معروف شده( ما مِن عامِِّ اِلّا وَ قَد خُصَّ) و این تخصیص ها( و تبصره ها)  آسیبی به حکم عام نمی زند و تنافی و تناقضی هم  بین عام قبل از تخصیص و بعد از تخصیص وجود ندارد . بحث های دقیقی در این رابطه وجود دارد که جای پرداختن به آن ها در اینجا وجود ندارد . ....

چند مثال :
 در قرآن کریم خداوند  می فرماید : 
أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ (سوره بقره آیه275)  خداوند بیع و معامله و تجارت و خرید و فروش را حلال فرمود   یعنی همه  معاملات و خرید و فروش ها  مطلقا  حلال است  . این یک حکم عام است  که  همه معاملات  مطلقا  حلال است  و بعد از آن  مواردی از این شمول عام  خارج می کردد .مثل بیع ربوی و مانند آن .

دروغ گفتن مطلقا حرام است  مگر  مواردی که شرعا  و عقلا از این حکم خارج شده باشد.

گوشت مطلقا  حلال است  مگر مواردی که در شرع حرام دانسته شده

اگر به مباحث دقیق عام و خاص و مطلق و مقید  رجوعِ عالمانه شود  در این موارد  تناقضی مشاهده نمی شود.
......

اگر مفسده واقعیه عُقَلائیّه  راست گفتن  (نه مفسده  خیالیه و تصوریه و ذهنیه)  بیشتر از دروغ گفتن باشد انسان (اعم از زن و مرد) می تواند جهت جلوگیری از مفاسد مهم و ضرر ها و زیان ها و خسارت های بزرگ و جبران ناپذیر دروغ بگوید و گاهی در برخی موارد دروغ گفتن واجب می شود  .  از قبیل اینکه حفظ نفس محترمه ای که مورد تهدید است منوط به دروغ گفتن باشد در اینجا  باید دروغ گفت  تا آن فرد کشته نشود نه اینکه  راست بگوییم و او را دچار قتل و سایر مفاسد نماییم  و هکذا سایر موارد .


سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

**  آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی


********************************************


** آیادروغ گفتن شوهر به خانم و همسرش جایزاست؟+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی


**آیادروغ گفتن شوهر به خانم و همسرش جایزاست؟+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی

** در چه مواردی دروغ گفتن جایز است ؟ - گنجینه پاسخ‌ها - اسلام کوئیست




تاریخ : پنج شنبه 96/9/9 | 6:52 عصر | نویسنده : سیذ اصغر سعادت میرقدیم | نظر


  • paper | فال حافظ | فروش Backlinks
  • رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی