سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرگ سرخ و مرگ سفیددرآستانه ظهورحضرت مهدی ع+وبلاگ روستای سادات مح

نتیجه تصویری برای حضرت مهدی

***نسیم معرفت***

در روایات فراوانی گفته شده است: درآستانه ظهور حضرت مهدی (عَجَّلَ اللهُ تَعالَی فَرَجَهُ الشَّریفَ) ، جنگ‏ های خونین ‏فراوانی رخ خواهد داد که جمعیت بسیاری از مردم به قتل خواهند رسید. از این مرگ به عنوان «مرگ سرخ» یاد شده است.

** عَن أَمیرِ المُؤمِنینَ   ( عَلَیهِ السَّلامُ )  قال : بَیْنَ یَدَیِ القائِمِ مَوْتٌ اَحْمَرُُّ وَ مَوْتٌ اَبْیَضٌ وَ جَرادٌ فی حینِهِ وَ جَرادٌ فِی غَیرِ حینِهِ اَحْمَرُُّ کَاَلْوانِ الدَّمِ فَاَمّا المُوتُ الاَحْمرُّ فَالسَّیفُ وَ اَمّا المَوتُ الاَبیَضُ فَالطّاعُونُ .


[وَ تَدُلُّ عِبارَةُ (بَینَ یَدَیِ القائِمِ) عَلَى أَنَّ هذِهِ الحَربَ وَ المَوتَ الأَحمَرَ تَکُونُ قَریبَةََ جِدّاً مِن ظُهُورِ المَهدِیّ ( عَلَیهِ السَّلامُ ) . وَ لا یُعَیِّنُ الحَدیثُ مَکانَ وُقُوعِها.]


حضرت امیرالمؤمنین علی
  ( عَلَیهِ السَّلامُ )  فرمود : نزدیک زمان قائم  ( عَلَیهِ السَّلامُ ) دو نوع مرگ وجود دارد مرگ سرخ و مرگ سفید و ملخ هائی که  برنگ  خون بوده و گاه و بیگاه آشکار می شوند امّا مرگ سرخ یعنی شمشیر و مرگ سفید طاعون است .


[عبارتِ «نزدیک زمان قائم ع » دلالت دارد که این جنگ و مرگ سرخ خیلی نزدیک به ظهور حضرت مهدی 
( عَلَیهِ السَّلامُ )  اتفاق می افتد , امّا روایت , محل وقوع آن را تعیین نکرده است]


اَلإرشادُ لِشَیخِ المُفید: 405،   اَلغَیبة لِشَیخِ الطُّوسِی: 277  - کتابُ الغَیبة، ص 438، ح 430.


وَ عَنِ الإِمامِ الباقِرِ
   ( عَلَیهِ السَّلامُ )  قال: لا یَقُومُ الْقائِمُ اِلاّ عَلی خَوْفٍ شَدیدٍ مِنَ النّاسِ وَزَلازِلَ وَفِتْنَةٍ وَبَلاءٍ یُصیبُ النّاسَ وَطاعُونٍ قَبْلَ ذلِکَ وَسَیْفٍ قاطِعٍ بَیْنَ الْعَرَبِ وَاخْتِلافٍ شَدیدٍ بَیْنَ النّاسِ وَتشْتیتٍ فی دینِهِمْ وَتَغْییرٍ فی حالِهِمْ حَتّی یَتَمَنَّی الْمُتَمَنّی الْمَوْتَ صَباحا وَمَساءً مِنْ عِظَمِ ما یَری مِنْ کَلْبِ النّاسِ وَاَکْلِ بَعْضِهِمْ بَعْضا ....


حضرت قائم   ( عَلَیهِ السَّلامُ )   قیام نمی کند، مگر در حال ترس شدید مردم و زلزله ها و فتنه و بلایی که بر مردم فرا رسد و قبل از آن، گرفتار طاعون می شوند. آن گاه شمشیر برنده میان اعراب حاکم می شود و اختلاف میان مردم و تفرقه در دین و دگرگونی احوالشان به اوج می رسد؛ به گونه ای که هر کس بر اثر مشاهده درنده خویی و گزندگی ای که در میان برخی از مردم نسبت به بعضی دیگر به وجود می آید، صبح و شام آرزوی مرگ می کند.» امام آن گاه افزود: «وقتی که یأس و ناامیدی تمام مردم را فرا گرفت و دیگر از هر جهت خود را در بن بست احساس کردند، امام غائب علیه السلام قیام می کند.»

کمال الدین للصدوق: 434 -  بحارالانوار، ج 52، ص 125.


امام علی ( عَلَیهِ السَّلامُ )  فرمود: «در آستانه قیام قائم ‏( عَلَیهِ السَّلامُ ) ،... مرگ سفید است...، اما مرگ سفید پس آن طاعون است».

  کتابُ الغَیبة، ص 438، ح 430.


*** اَلحَربُ العالَمِیَّةِ فِی عَصرِ الظُّهُورِ +جنگ جهانی در عصر ظهور+کلیک

 

*** اَلحَربُ العالَمِیَّةِ فِی عَصرِ الظُّهُورِ +جنگ جهانی در عصر ظهور+کلیک

****************************************

 

دانشنامه مهدویت

آخِرُالزمان

روزگاری بر دنیا سپری شده که دیباچه زندگی دنیایی به شمار می آید و زمانی نیز خواهد گذشت که پایان این کتاب خواهد بود. برگه های پایانی کتاب زندگی انسان در زمین «آخِرُالزّمان» خوانده می شود. «آخِرُالزّمان» اصطلاحی است که در فرهنگ اغلب ادیان بزرگ به چشم می خورد و در ادیان ابراهیمی، از برجستگی و اهمیت ویژه ای برخوردار است. این اصطلاح معمولاً به روزگار پایانی دنیا و رویدادهایی گفته می شودکه ممکن است در این بخش از زندگی دنیوی به وقوع پیوندد. ادیان بزرگ در باره آن پیشگویی هایی کرده اند.در معارف ارزشمند اسلامی، این اصطلاح در دو معنای کلی به کار رفته است:اول مدت زمانی طولانی که با ولادت پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) آغاز و با شروع رستاخیز بزرگ پایان می یابد. از این رو آن پیامبر الهی را پیامبر آخِرُالزّمان نیز نامیده اند. و دوم مدت زمانی که با ولادت واپسین جانشین پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) حضرت مهدی علیه السلام مقارن شده و زمان غیبت و ظهور را در برگفته، با شروع قیامت به انجام می رسد. روایات معصومین علیهم السلام نشان می دهد که با سپری شدن این دوران، بساط زندگی دنیوی برچیده و مرحله ای جدید در نظام آفرینش آغاز می شود وآخِرُالزّمان خود به دو مرحله کاملاً متفاوت تقسیم می شود: دوران نخست که در آن انسان به مراحل پایانی انحطاط اخلاقی می رسد. فساد اخلاقی و ستم همه جوامع بشری را فرا می گیرد و واپسین امیدهای بشری به ناامیدی می گراید. دوران بعد، عصر تحقّق وعده های الهی به پیامبران و اولیای خدا است وبا قیام مصلح جهانی آغاز می شود.

دریافت کد دانشنامه مهدویت

 

 



      

بااصراربرگناه،گناه کوچک تبدیل به گناه بزرگ مىشود+وبلاگ روستای سا

نتیجه تصویری برای گناه

***نسیم معرفت***


*** عَنِ الصّادِقِ ( عَلَیهِ السَّلامُ )  عَن آبائِهِ ( عَلَیهِمُ السَّلامُ )  فِى حَدیثِ المَناهِى اَنَّ رَسُولَ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قال: لاتَحقِرُوا شَیئاََ مِنَ الشَّرِّ وَ اِن صَغُرَ فِى اَعیُنِکُم وَ لا تَستَکثِرُوا شَیئاََ مِنَ الخَیرِ وَ اِن کَثُرَ فِى اَعیُنِکُم فَأِنَّهُ لا کَبیرَ مَعَ الأِستِغفارِ وَ لاصَغیرَ مَعَ الأِصرارِ .

امام صادق ( عَلَیهِ السَّلامُ )  از پدران بزرگوارش و آنان از رسول خدا  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)   در حدیثى که از امور مورد نهى سخن به میان آمده است روایت کنند که رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)   فرمود: هیچ بدى و شرى را اگر چه در نظر شما کوچک باشد کوچک نشمرید و هیچ خیرى را اگر چه در چشم شما زیاد باشد زیاد مَشمُرید زیرا با وجود استغفار (دیگر گناه) بزرگ وجود ندارد و با اصرار و پافشارى (بر گناه دیگر گناه) کوچک نیست (زیرا با استغفار مى توان از گناه بزرگ طلب آمرزش نمود و با اصرار بر گناه، گناه کوچک تبدیل به گناه بزرگ مىشود).


منبع : بِحارُ الأََنوار ج73 . ص355 -   الحَیاة با ترجمه احمد آرام  ج 1 ص530 حدیث 1 .

 

*** قال عَلِیُُّ   ( عَلَیهِ السَّلامُ )  : أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ

حضرت علی ( عَلَیهِ السَّلامُ ) فرمود :  سختترین گناهان (نزد خدا) گناهى است که شخص آنرا آسان و خُرد و کوچک بپندارد (زیرا بى اعتنائى به گناه اگر چه کوچک باشد مستلزم نترسیدن از کیفر و توبه و باز گشت از آن مى گردد و چون گناه  مَلَکه شخص  گردد در نفسش رسوخ نموده و آنگاه از هیچ گناهى هر چند بزرگ پروا نخواهد داشت ).

( نهج البلاغه فیض الأِسلام  حکمت 340 -بِحارُ الأَنوار ج73، ص 364)


 

** جهاد با نفس نسخه متنی - کتابخانه دیجیتالی تبیان+کلیک+خیلی عالیه

 

** جهاد با نفس نسخه متنی - کتابخانه دیجیتالی تبیان+کلیک+خیلی عالیه

http://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/58385/151#1

 



      

نامه حضرت علی ع به اشعث بن قیس(فرماندار آذربایجان)+وبلاگ روستای

*** ...  دستیابی به اهداف و خواسته‌های والا در گرو ارتباط با خداوند و تلاش صادقانه و مؤمنانه است و اگر جامعه اسلامی و انقلابی از ذکر و تضرع به درگاه پروردگار غافل شود، ضربه خواهد خورد.(مقام مُعظَّم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای+کلیک)

***نسیم معرفت***

به نام خدا

** نامه حضرت علی 
( عَلَیهِ السَّلامُ )  به اَشعَثِ بن قَیس که فرماندار آذَربایجان بوده :

وَ مِنْ کِتابِِ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ  اِلَى الاَْشْعَثِ بْنِ قَیْسِِ (وَ هُوَ عامِلُ آذُرْبیجانَ )


وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلاَّ أَکُونَ شَرَّ وُلاَتِکَ لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ .


از نامه های آن حضرت است به اَشعَثِ بن قَیس
که از جانب عُثمان ، حُکمران و فرماندار آذربایجان بود :

فرمانداری برای تو، وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتی در گردن توست، و تو، تحت نظر مافوق خود می‌باشی. حق نداری درباره رعیت و مردم  استبداد به خرج دهی، و نه به کار عظیمی اقدام کنی، مگر اطمینان داشته باشی که از عهده‌اش بر می‌آیی، اموال خدا، در اختیار توست، و تو، یکی از خزانه‌داران او می‌باشی که آن را به من تسلیم کنی، و من امیدوارم برای تو فرمانروای بدی نباشم
 والسلام .

@ نهج البلاغه فیض الاسلام نامه 5   ص 839 .

 ** اگر دقت کرده باشید در دیدار مسؤلین نظام با مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در تاریخ 22 خرداد 96( هفدهم ماه مبارک رمضان) بخشی از نامه امام علی
( عَلَیهِ السَّلامُ )  به اشعث بن قیس فرماندارآذربایجان  بالاسر مسولین عزیز نصب شده بود!!

**********************************


*** قال عَلِیُُّ   ( عَلَیهِ السَّلامُ )  : أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ

حضرت علی ( عَلَیهِ السَّلامُ ) فرمود :  سختترین گناهان (نزد خدا) گناهى است که شخص آنرا آسان و خُرد و کوچک بپندارد (زیرا بى اعتنائى به گناه اگر چه کوچک باشد مستلزم نترسیدن از کیفر و توبه و باز گشت از آن مى گردد و چون گناه  مَلَکه شخص  گردد در نفسش رسوخ نموده و آنگاه از هیچ گناهى هر چند بزرگ پروا نخواهد داشت ).

( نهج البلاغه فیض الأِسلام  حکمت 340 -بِحارُ الأَنوار ج73، ص 364)


*** عَنِ الصّادِقِ ( عَلَیهِ السَّلامُ )  عَن آبائِهِ ( عَلَیهِمُ السَّلامُ )  فِى حَدیثِ المَناهِى اَنَّ رَسُولَ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قال: لاتَحقِرُوا شَیئاََ مِنَ الشَّرِّ وَ اِن صَغُرَ فِى اَعیُنِکُم وَ لا تَستَکثِرُوا شَیئاََ مِنَ الخَیرِ وَ اِن کَثُرَ فِى اَعیُنِکُم فَأِنَّهُ لا کَبیرَ مَعَ الأِستِغفارِ وَ لاصَغیرَ مَعَ الأِصرارِ .

امام صادق ( عَلَیهِ السَّلامُ )  از پدران بزرگوارش و آنان از رسول خدا  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)   در حدیثى که از امور مورد نهى سخن به میان آمده است روایت کنند که رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)   فرمود: هیچ بدى و شرى را اگر چه در نظر شما کوچک باشد کوچک نشمرید و هیچ خیرى را اگر چه در چشم شما زیاد باشد زیاد مَشمُرید زیرا با وجود استغفار (دیگر گناه) بزرگ وجود ندارد و با اصرار و پافشارى (بر گناه دیگر گناه) کوچک نیست (زیرا با استغفار مى توان از گناه بزرگ طلب آمرزش نمود و با اصرار بر گناه، گناه کوچک تبدیل به گناه بزرگ مىشود).


منبع : بِحارُ الأََنوار ج73 . ص355 -   الحَیاة با ترجمه احمد آرام  ج 1 ص530 حدیث 1 .

 

 

***...  دستیابی به اهداف و خواسته‌های والا در گرو ارتباط با خداوند و تلاش صادقانه و مؤمنانه است و اگر جامعه اسلامی و انقلابی از ذکر و تضرع به درگاه پروردگار غافل شود، ضربه خواهد خورد.(مقام مُعظَّم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای+کلیک)

***************************************


** جهاد با نفس نسخه متنی - کتابخانه دیجیتالی تبیان+کلیک+خیلی عالیه

 

** جهاد با نفس نسخه متنی - کتابخانه دیجیتالی تبیان+کلیک+خیلی عالیه

http://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/58385/151#1



      

آدم حریص هرگز راحتی و آسایش ندارد(علی ع)+وبلاگ روستای سادات محله

نتیجه تصویری برای حرص

** قالَ علی   ( عَلَیهِ السَّلامُ ) :  مَا اسْتَراحَ ذُو الْحِرْصِ .


آدم طَمّاع و حریص  هیچگاه آسایش و آرامش و راحتی نخواهد داشت.


 مستدرک الوسائل: ج 2، ص 336، ح 11- 
تَنبِیهُ الخَواطِر وَ  نُزهَةُ النَّواظِر معروف به مَجموعه وَرّام ص 141، ح 21.

 

 

**تَنبیهُ الخَواطِر وَ نُزهَةُ النَّواظِر (کتاب) - ویکی شیعه



      

صلح امام حسن(ع)از نگاه حضرت آیت الله خامنه ای+وبلاگ روستای سادات

نتیجه تصویری برای میلاد امام حسن مجتبی مبارک

***نسیم معرفت***

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان 1369/01/22.

بِسم‌ِاللَّه‌ِالرّحمن‌ِالرّحیم‌ اَلحَمدُلِلَّهِ رَبِّ العالَمین وَ الصّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا اَبِی‌القاسِمِ مُحَمَّدِِ وَ عَلی آلِهِ الأَطیَبینَ الأَطهَرینَ اَلمُنتَجَبِینَ سِیِّما بَقِیَّةَِاللَّهِ فِی الأَرَضِین‌َ
 
امروز، روز پانزدهم ماه مبارک رمضان و روز ولادت امام مجتبی( عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ )  است. در مجلس ما، هر سال عادت بر این جاری شده که مثل امروزی، من راجع به امام مجتبی( عَلَیهِ السَّلامُ ) و غالباً راجع به مسأله‌ی صلح، صحبت کنم. من هم مکرر درباره‌ی این مسأله، از جمله در همین جلسات، صحبت کرده‌ام و از ابعاد گوناگونی، این حادثه‌ی عجیب و عظیم را مورد بررسی قرار داده‌ام. اگر ما بخواهیم امسال حرفهای گذشته را تکرار نکنیم، خوب است که به قدر گنجایش وقت، بُعد جدیدی از این مسأله را بررسی کنیم. دوران امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و حادثه‌ی صلح آن بزرگوار با معاویه، یا آن چیزی که به نام صلح نامیده شد، حادثه‌ی سرنوشت‌ساز و بی‌نظیری در کل روند انقلاب اسلامىِ صدر اول بود. دیگر ما نظیر این حادثه را نداشتیم. توضیح کوتاهی راجع به این جمله عرض کنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم. انقلاب اسلام، یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد، در دوره‌ی اول، یک نهضت و یک حرکت بود و در قالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد و آن در هنگامی بود که رسول خدا(صلّی اللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، در مقابل آن صف‌آرایی نمودند؛ برای این‌که نگذارند این فکر پیش برود. پیامبر، با نیرو گرفتن از عناصر مؤمن، این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزه‌ی بسیار هوشمندانه و قوی و پیشرو را در مکه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه، سیزده سال طول کشید. این، دوره‌ی اول بود. بعد از سیزده سال، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایی که داد، با سازماندهی که کرد، با فداکاری که شد، با مجموع عواملی که وجود داشت، این تفکر، یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا(ص) به مدینه تشریف آوردند و آن‌جا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آن‌جا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد. این، دوره‌ی دوم بود. این روند، در ده سالی که نبىّ‌اکرم(ص) حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و خلافت آن بزرگوار - که تقریباً شش ماه طول کشید - ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت و ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش میرفت، تمام روی زمین را هم میگرفت؛ یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد. در دوران امام حسن(ع)، جریان مخالفی آن‌چنان رشد کرد که توانست به صورت یک مانع ظاهر بشود. البته این جریان مخالف، در زمان امام مجتبی(ع) به وجود نیامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد قدری دور از ملاحظات اعتقادی و صرفاً متکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادعا کند که این جریان، حتّی در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلکه ادامه‌یی بود از آنچه که در دوران نهضت پیامبر - یعنی دوران مکه - وجود داشت.
 
بعد از آن‌که خلافت در زمان عثمان - که از بنیامیه بود - به دست این قوم رسید، ابوسفیان - که در آن‌وقت، نابینا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسید: چه کسانی در جلسه هستند؟ پاسخ شنید که فلانی و فلانی و فلانی. وقتی که خاطر جمع شد همه خودی هستند و آدم بیگانه‌یی در جلسه نیست، به آنها خطاب کرد و گفت: «تَلَقَّفَنَّها تَلَقُّّفَ الکُرَةِ». یعنی مثل توپ، حکومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود! این قضیه را تواریخ سنی و شیعه نقل کرده‌اند. اینها مسایل اعتقادی نیست و ما اصلاً از دیدگاه اعتقادی بحث نمیکنیم؛ یعنی من خوش ندارم که مسایل را از آن دیدگاه بررسی کنم؛ بلکه فقط جنبه‌ی تاریخی آن را مطرح میکنم. البته ابوسفیان در آن‌وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلامِ بعد از فتح یا مشرف به فتح. اسلامِ دوران غربت و ضعف نبود، اسلامِ بعد از قدرتِ اسلام بود. این جریان، در زمان امام حسن مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانی بود که به شکل معاویةبن‌ابیسفیان، در مقابل امام حسن مجتبی(ع) ظاهر شد. این جریان، معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامی - یعنی اسلام به شکل حکومت - برید و قطع کرد و مشکلاتی فراهم نمود؛ تا آن‌جایی که عملاً مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.
 
در باب صلح امام حسن(علیه‌السّلام)، این مسأله را بارها گفته‌ایم و در کتابها نوشته‌اند که هر کس - حتّی خود امیرالمؤمنین(ع) - هم اگر به جای امام حسن مجتبی(ع) بود و در آن شرایط قرار میگرفت، ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد. هیچ‌کس نمیتواند بگوید که امام حسن، فلان گوشه‌ی کارش سؤال‌برانگیز است. نه، کار آن بزرگوار، صددرصد بر استدلال منطقىِ غیر قابل تخلف منطبق بود. در بین آل رسول خدا(صلّی اللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، پُرشورتر از همه کیست؟ شهادت‌آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، برای حفظ دین چه کسی بوده است؟ حسین‌بن علی(علیه‌السّلام) بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن(ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن(ع) جلو بود و امام حسین(ع) پشت سر او بود.
 
امام حسین(علیه‌السّلام)، جزو مدافعان ایده‌ی صلح امام حسن(ع) بود. وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک - از این پُرشورها و پُرحماسه‌ها - به امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) اعتراضی کرد، امام حسین با او برخورد کردند: «فغمز الحسین فی وجه حجر»(3). هیچ‌کس نمیتواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمیگرفت. نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(علیه‌السّلام) هم نبود و امام حسین(علیه‌السّلام) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام میگرفت و صلح میشد.
 
صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیری از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم «شیخ راضی آل یاسین»(رضوان‌اللَّه‌تعالی علیه)، در این کتاب «صلح الحسن» - که من بیست سال پیش، آن را ترجمه کردم و چاپ شده است - ثابت میکند که اصلاً جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدنِ با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آن‌جا نبود و اگر امام حسن(علیه السّلام)، در آن روز کشته میشدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت‌آمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
 
هنر امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پذیرش صلح
 
راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت کرده‌ایم؛ اما حالا مسأله این است که بعد از صلح امام حسن مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌یی که به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی(علیه‌السّلام) بود. امام حسن مجتبی کاری کرد که جریان اصیل اسلام - که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود - در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت - زیرا ممکن نبود - لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دوره‌ی سوم اسلام است.
 
اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلم‌ستیز، اسلام سازش‌ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرّا از این‌که بازیچه‌ی دست هواها و هوسها بشود، باقی ماند؛ اما در شکل نهضت باقی ماند. یعنی در زمان امام حسن(علیه الصّلاةوالسّلام)، تفکر انقلابىِ اسلامی - که دوره‌یی را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود - دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکلتر از دوره‌ی خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ درحالیکه از مذهب نبودند. مشکلىِ کار ائمه‌ی هدی(علیهم‌السّلام)، این‌جا بود.
 
ائمه میخواستند که نهضت، مجدداً به جریان اصیل اسلامی تبدیل شود
 
البته من از مجموعه‌ی روایات و زندگی ائمه(علیهم‌السّلام) این‌طور استنباط کرده‌ام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) تا اواخر، دایماً درصدد بوده‌اند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی در بیاورند و سر پا کنند. در این زمینه، روایاتی هم داریم. البته ممکن است بعضی دیگر، این نکته را این‌طور نبینند و طور دیگری ملاحظه بکنند؛ اما تشخیص من این است. ائمه میخواستند که نهضت، مجدداً به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود و آن جریان اسلامی که از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگیهای هواهای نفسانی دور است، روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.
 
مهمترین نیاز مردم در زمان خلفای سفیانی و مروانی و عباسی
 
در دوران دوم نهضت - یعنی دوران خلافت خلفای سفیانی و مروانی و عباسی - مهمترین چیزی که مردم احتیاج داشتند، این بود که اصالتهای اسلام و جرقه‌های اسلام اصیل و قرآنی را در لابلای حرفهای گوناگون و پراکنده ببینند و بشناسند و اشتباه نکنند. بیخود نیست که ادیان، این‌همه روی تعقل و تدبر تکیه کرده‌اند. بیخود نیست که در قرآن کریم، این‌همه روی تفکر و تعقل و تدبر انسانها تکیه شده است؛ آن هم درباره‌ی اصلیترین موضوعات دین، یعنی توحید.
 
توحید، فقط این نیست که بگوییم خدایی هست، آن هم یکی است و دو نیست. این، صورت توحید است. باطن توحید، اقیانوس بیکرانه‌یی است که اولیای خدا در آن غرق میشوند. توحید، وادی بسیار با عظمتی است؛ اما در چنین وادی با عظمتی، باز از مؤمنین و مسلمین و موحدین خواسته‌اند که با تکیه به تفکر و تدبر و تعقل، پیش بروند. واقعاً هم عقل و تفکر میتواند انسان را پیش ببرد. البته در مراحل مختلف، عقل به نور وحی و نور معرفت و آموزشهای اولیای خدا، تجهیز و تغذیه میشود؛ لیکن بالاخره آنچه که پیش میرود، عقل است. بدون عقل، نمیشود هیچ جا رفت.
 
ملت اسلامی، در تمام دوران چندصدساله‌یی که چیزی به نام خلافت، بر او حکومت میکرد، یعنی تا قرن هفتم که خلافت عباسی ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسی، باز در گوشه و کنار، چیزهایی به نام خلافت وجود داشت؛ مثل زمان ممالیک در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانی و جاهای دیگر) آن چیزی که مردم احتیاج داشتند بفهمند، این بوده که عقل را قاضی کنند، تا بدانند آیا نظر اسلام و قرآن و کتاب الهی و احادیث مسلّمه راجع به اولیای امور، با واقعیت موجود تطبیق میکند، یا نه. این، چیز خیلی مهمی است.
 
به نظر من، امروز هم مسلمانان همین را کم دارند. امروز، جوامع اسلامی و کسانی که گمان میکنند در نظامهایی که امروز در دنیا به نام اسلام وجود دارد، تعهدی دارند؛ مثل بسیاری از علما و متدینان، بسیاری از توده‌های مردم، مقدسان و غیرمقدسان - به آنهایی که لاابالیند و به فکر حاکمیت دین نیستند و تعهدی برای خودشان قایل نمیباشند، کاری نداریم و فعلاً در این بحث، وارد نیستند - اگر اینها فقط فکر کنند ببینند، آیا آن نظامی که اسلام خواسته، آن مدیریتی که اسلام برای نظام اسلامی خواسته - که این دومی آسانتر است - با آنچه که آنها با آن روبه‌رو هستند، تطبیق میکند یا نه، برایشان مسأله روشن خواهد شد.
 
ویژگی های دوران خلافت طاغوت
 
دوران خلافت مروانی و سفیانی و عباسی، دورانی بود که ارزشهای اسلامی از محتوای واقعی خودشان خالی شدند. صورتهایی باقی ماند؛ ولی محتواها، به محتواهای جاهلی و شیطانی تبدیل شد. آن دستگاهی که میخواست انسانها را عاقل، متعبد، مؤمن، آزاد، دور از آلایشها، خاضعِ عنداللَّه و متکبر در مقابل متکبران تربیت کند و بسازد - که بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامی در زمان پیامبر(ص) بود - به دستگاهی تبدیل شد که انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوی و شهوات و تملق و دوری از معنویات و انسانهای بیشخصیت و فاسق و فاسدی میساخت و رشد میداد. متأسفانه، در تمام دوران خلافت اموی و عباسی، این‌طور بود.
 
در کتابهای تاریخ، چیزهایی نوشتند که اگر بخواهیم آنها را بگوییم، خیلی طول میکشد. از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه را معروفش کردند؛ یعنی مورخان نوشتند که او آدمی حلیم و باظرفیت بوده و به مخالفانش اجازه میداده که در مقابلش حرف بزنند و هرچه میخواهند، بگویند. البته در برهه‌یی از زمان و در اوایل کارش، شاید همین‌طور هم بوده است؛ لیکن در کنار این بُعد، ابعاد دیگر شخصیت او را کمتر نوشته‌اند: این‌که او چه‌طور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار میکرد که از عقاید و ایمان خودشان دست بکشند و حتّی در راه مقابله‌ی با حق، تجهیز بشوند. اینها را خیلیها ننوشته‌اند. البته باز هم در تاریخ ثبت است و همینهایی را هم که ما الان میدانیم، باز یک عده نوشته‌اند. مردمانی که در آن دستگاهها پرورش پیدا میکردند، عادت داده میشدند که هیچ‌چیزی را برخلاف میل و هوای خلیفه، بر زبان نیاورند. این، چه جامعه‌یی است؟! این، چه‌طور انسانی است؟! این، چه‌طور اراده‌ی الهی و اسلامی در انسانهاست که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعه‌یی الهی درست کنند؟ آیا چنین چیزی، ممکن است؟
 
چاپلوسی یکی از ویژگی های رجال حکومت های طاغوت
 
«جاحظ» و یا شاید «ابوالفرج اصفهانی» نقل میکند که معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مکه میرفت. یکی از رجالِ آن روز هم در کنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده‌یی می‌آمدند. معاویه مفاخر اموی جاهلی خودش را نقل میکرد که در جاهلیت، این‌جا این‌طوری بود، آن‌طوری بود، پدر من - ابوسفیان - چنین کرد، چنان کرد. بچه‌ها هم در مسیر، بازی میکردند و ظاهراً سنگ میانداختند. در این بین، سنگی به پیشانی کسی که کنار معاویه اسب میراند و حرکت میکرد، خورد و خون جاری شد. او چیزی نگفت و حرف معاویه را قطع نکرد و تحمل کرد. خون، روی صورت و محاسنش ریخت. معاویه همین‌طور که سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این مرد برگشت و دید خون روی صورت اوست. گفت: از پیشانی تو خون میریزد. آن فرد، در جواب معاویه گفت: خون؟! از صورت من؟! کو؟ کجا؟ وانمود کرد که از بس مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانی و ریختن خون را نفهمیده است! معاویه گفت: عجب، سنگ به پیشانیت خورده، ولی تو نفهمیدی؟! گفت: نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب، خون؟! بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورد که تا وقتی تو نگفتی، شیرینىِ کلام تو نگذاشت که بفهمم خون جاری شده است! معاویه پرسید: سهم عطیه‌ات در بیت‌المال، چه‌قدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاویه گفت: به تو ظلم کرده‌اند، این را باید سه برابر کنند! این، فرهنگ حاکم بر دستگاه حکومت معاویه بود. کسانی که در این دوران، تملق رؤسا و خلفا را میگفتند، کارها در دست آنها بود. کارها بر اساس صلاحیت و شایستگیشان واگذار نمیشد. اصولاً عرب، به اصل و نسب خیلی اهمیت میدهد. فلان کس، از کدام خانواده است؟ پدرانش، چه کسانی بودند؟ اینها حتّی رعایت اصل و نسب را هم نمیکردند. «خالدبن عبداللَّه قصری» که در زمان عبدالملک، مدتی حاکم عراق و کوفه بود و خیلی هم ظلم و سوء استفاده کرد، در کتابها نوشته‌اند که آدمِ بیسروپایی بود و کسی نبود که او را به خاطر اصل و نسبش به این کار گماشته باشند؛ اما صرفاً چون نزدیک بود، به این سمت رسیده بود.
 
می گفتند خلافت از نبوت بالاتر است!
 
درباره‌ی «خالدبن عبداللَّه قصری» نوشته‌اند که کسی بود که میگفت، خلافت از نبوت بالاتر است: «کان یفضل الخلافة علی النّبوّة»! استدلال هم میکرد و میگفت: وقتی شما به مسافرت بروید، کسی را به عنوان خلیفه و جانشین خودتان میگمارید که به کارهای خانه و دکانتان رسیدگی کند؛ این خلیفه است. بعد که به مسافرت رفتید، مثلاً کاغذی هم میفرستید و پیغامی هم به یک نفر میدهید که میآورد؛ آن رسول است. حالا کدام بالاتر است؟! کدام به شما نزدیکتر است؟! آن کس که شما در رأس خانواده‌تان گذاشتید، یا آن کس که یک کاغذ دادید، تا برای شما بیاورد؟! با این استدلال عوامانه‌ی ابلهانه، میخواست ثابت بکند که خلیفه از پیامبر بالاتر است! به چنین آدمی که چنین ایده‌یی را تبلیغ میکرد، پاداش میداد. در زمان عبدالملک و بعضی پسرهای او، یک نفر به نام «یوسف‌بن عمر ثقفی» را مدتهای مدید بر عراق گماشتند. او سالها حاکم و والی عراق بود. این شخص، آدم عقده‌یىِ بدبختی بود که از عقده‌یی بودنش، چیزهایی نقل کرده‌اند. مرد کوچک جثه و کوچک اندامی بود که عقده‌ی کوچکىِ جثه‌ی خودش را داشت. وقتی که پارچه‌یی به خیاط میداد تا بدوزد، از خیاط سؤال میکرد که آیا این پارچه به اندازه‌ی تن من است؟ خیاط به این پارچه نگاه میکرد و اگر مثلاً میگفت این پارچه برای اندام شما اندازه است و بلکه زیاد هم می‌آید، فوراً پارچه را از این خیاط میگرفت و دستور میداد که او را مجازات هم بکنند! خیاطها این قضیه را فهمیده بودند. به همین خاطر، وقتی پارچه‌یی را به خیاط عرضه میکرد و میگفت برای من بس است یا نه، خیاط نگاه میکرد و میگفت نه، این پارچه ظاهراً برای هیکل و جثه‌ی شما کم بیاید و باید خیلی زحمت بکشیم، تا آن را مناسب تن شما در بیاوریم! او هم با این‌که میدانست خیاط دروغ میگوید، ولی خوشش میآمد؛ این‌قدر احمق بود! او همان کسی است که زیدبن‌علی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) را در کوفه به شهادت رساند. چنین کسی، سالها بر جان و مال و عِرض مردم مسلط بود. نه یک اصل و نسب درستی، نه یک سواد درستی، نه یک فهم درستی داشت؛ ولی چون به رأس قدرت وابسته بود، به این سمت گماشته شده بود. اینها آفت است. اینها برای یک نظام، بزرگترین آفتهاست.
 
جریان اصیل اسلامی در مقابل جریان دروغین اسلامی
 
این جریان، همین‌طور ادامه پیدا کرد. در کنار این، جریان مسلمانىِ اصیل، جریان اسلام ارزشی، جریان اسلام قرآنی - که هیچ‌وقت با آن جریان حاکم، اما ضد ارزشها کنار نمیآمد - نیز ادامه پیدا کرد که مصداق بارز آن، ائمه‌ی هدی(علیهم‌الصّلاةو السّلام) و بسیاری از مسلمانانِ همراه آنان بودند. به برکت امام حسن مجتبی(علیه الصّلاةوالسّلام)، این جریان ارزشی نهضت اسلامی، اسلام را حفظ کرد. اگر امام مجتبی این صلح را انجام نمیداد، آن اسلام ارزشىِ نهضتی باقی نمی‌ماند و از بین میرفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا میکرد.
 
ویژگی های عصر زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام
 
وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی(علیه‌السّلام) غلبه پیدا کند. همه‌ی عوامل، در جهت عکس غلبه‌ی امام مجتبی(علیه‌السّلام) بود. معاویه غلبه پیدا میکرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهره‌ی او در اسلام، چهره‌یی نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمیکرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(ص) را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمیگذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز بکلی از بین میرفت و ذکر اسلام برمیافتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمیرسید.
 
حق عظیمی که امام حسن مجتبی علیه السلام بر بقای اسلام دارد
 
اگر بنا بود امام مجتبی(علیه‌السّلام)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(ع) هم باید در همین ماجرا کشته میشد، اصحاب برجسته هم باید کشته میشدند، «حجربن‌عدی»ها هم باید کشته میشدند، همه باید از بین میرفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصتها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشىِ خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی‌ماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) بر بقای اسلام دارد. این هم یک بُعد دیگر از زندگی امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و صلح آن بزرگوار است که امیدواریم خداوند به همه‌ی ما بصیرتی عنایت کند، تا بتوانیم این بزرگوار را بشناسیم و نگذاریم پرده‌ی جهالت و غبار بدشناختییی که تا مدتها بر چهره‌ی آن بزرگوار بوده، باقی بماند. یعنی حقیقت را باید همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبی(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، همان‌قدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) ارزش داشت. و همان‌قدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همان‌قدر یا بیشتر به اسلام خدمت کرد.

http://www.rajanews.com/news/216204
 

      
<      1   2   3   4   5      >