سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هشت پرسش یک عالم شیعه از سلفیها+بررسی حدیث(خَیْرُ النَّاسِ قَرْن

نتیجه تصویری برای علامت سوال

***نسیم معرفت**

هشت پرسش یک عالم شیعه از سلفیها

به گزارش شیعه تی وی به نقل از سرویس علمی و فرهنگی خبرگزاری حوزه، آیت الله سبحانی در نوشتاری پیرامون عقاید سلفیه و نگاه آنان به دین  چند سوال از این فرقه پرسیده‌اند.

سلفی‌ها مى‌گویند باید از صحابه و تابعان پیروى کرد، زیرا فهم آنان، مقیاس حق و باطل است. آنان در این مورد، با حدیث منقول رسول خدا استدلال مى کنند که فرمود: «خَیْرُ النَّاسِ قَرْنِی ، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ...» ;«بهترین مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمى که پس از آنان مى آیند. سپس مردمى که بعد از آن گروه مى آیند».(1)

آن گاه دوران هر کدام از سه گروه یاد شده را صد سال تخمین مى زنند که مجموعاً بالغ بر سیصد سال مى شود. ابن تیمیه ، و پیروان مکتب او، با این حدیث، سه قرن نخست اسلامى را که هر قرنى از نظر آنان صد سال است، ملاک حق وباطل شمرده و آن چه را که در این زمان انجام گرفته و یا عملاً بر آن صحّه گذارده اند، کاملاً مى پذیرند، چون پیامبر در این حدیث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتیاز این قرن ها به خاطر کسانى است که در آن سیصد سال زندگى مى کردند و لازمه ى خیر و نیکى آنان این است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانیم.

این نظریه، با ابهامات زیادى همراه است.

*سؤال اول

«قَرْن» در لغت عرب، بر خلاف اصطلاح معاصر ـ به معنى صد سال نیست، بلکه به معنى جمعیتى است که در یک زمان با هم زندگى مى کنند و سپس جمعیت دیگر جاى آنان را مى گیرند و قرآن مجید هم کلمه ى «قَرن» را در همین معنا به کار برده است:

واژه ى «قُرون» در قرآن کریم هفت بار به کار رفته و هرگز از آن، «قَرن» اصطلاحى یعنى صد سال اراده نکرده، بلکه آن را به معناى مردمِ یک زمان به کار برده است; اینک نمونه ها:

1. ( ألَمْ یَرَوا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْن مَکّناهُمْ فِى الأرْضِ ما لَمْ نُمَکِّن لَهُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدراراً وَجَعَلْنَا الأنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرین ) .( [2])

«آیا ندیده اند که چه اندازه پیش از ایشان جمعیت هایى را نابود کردیم که در زمین، آنان را توانمند ساخته بودیم; به گونه اى که به ایشان آن توان را نداده ایم و از آسمان به فراوانى براى آن ها باران فرستادیم و جوى ها از زیر آنان روان ساختیم، ولى سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کردیم و جمعیتى دیگر پدید آوردیم».

بنابراین تفسیر حدیث «خَیر القُرون» به سیصد سال، هیچ پایه و اساسى ندارد و اصطلاح امروز نمى تواند، قرینه بر تفسیر حدیث باشد.

ابن منظور در لسان العرب نوشته است:«قرن»، نسلى را مى گویند که پس از نسل دیگر مى آید و در مقدار فاصله زمانى این دو فصل اقوال گوناگونى هست; مانند:

1. ده سال، 2. بیست سال، 3. سى سال، 4. شصت سال، 5. هفتاد سال، 6. هشتاد سال.

در نهایه ى ابن اثیر آمده است: قَرن، مردم یک زمان  و از ماده «اقتران» گرفته شده است. گواه بر این که «قرن» به معنى مردم یک زمان است شعر شاعر مى باشد که گفته است:

إِذَا ذَهَبَ الْقَرْنُ الَّذِی أَنْتَ فِیهِمُ ** وَخُلِّفْتَ فِی قَرْنٍ فَأَنْتَ غَرِیبُ.

یعنى:هرگاه مردمى که تو در میان آن ها هستى بروند. و تو در میان مردمى دیگر بمانى، در این هنگام غریب هستى.( [3])

ابن حجر عسقلانى در تفسیر حدیث «خیر القرون...» که در صحیح بخارى آمده، قَرن را به معناى مردم یک زمان تفسیر کرده است: «القَرن: اَهلُ زَمانِِ وَاحِدِِ مُتَقَارِبِِ اِشتَرَکُوا فِى أَمرِِ مِنَ الأُمُورِوَیُقَالُ: إنَّ ذَلکَ مَخصُوصُُ بِمَا إِذَا اِجتَمَعُوا فِى زَمَانِ نَبِىِِّ أَو رَئِیسِِ یَجمَعُهُم عَلَى مِلَّةِِ أَو مَذهَبِِ أَو عَمَلِِ، وَیُطلَقُ القَرنُ عَلَى مُدَّةِِ مَنَ الزَّمَانِ». ( [4])

«قرن، مردم یک زمان را مى گویند که در کارى از کارها با هم شریک باشند و گاهى به مردمى مى گویند که در زمان یک پیامبر یا رئیس باشند که آن ها را بر یک روش یا مذهب یا کارى متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نیز گفته مى شود».

ابن حجر سپس با یک محاسبه ى خیالى کوشش کرده است که مدت آن را صد سال معرفى کند تا بتواند سیصد سال اول تاریخ اسلامى را شامل شود.( [5]) او گفته است چون یک نفر از صحابه به نام ابوالطُّفَیل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را باید یک صد سال گرفت; در حالى که میزان، حال اکثریت صحابه است; نه فرد نادر آن ها و غالب آن ها در هفتاد سالگى درگذشته اند. اتفاقاً خود وى معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.

یادآور مى شویم با اختلاف کثیرى که در مدت این زمان هست، نمى توان آن را به صد سال تفسیر کرد. از این گذشته، قرآن بهترین مدرک است که هرگز قرن را به معنى صد سال نگرفته، بلکه مردم یک زمان دانسته که حداکثر مدت را شصت  سال حساب مى کنند، نه بیشتر.

فرض کنیم مقصود همان سیصد سال اول است; اکنون مى پرسیم چگونه مى توان آن ها را، شریف ترین قرن ها خواند در حالى که آن چه که اهل حدیث بدعت مى خوانند، همگى در همان صد سال نخست یا کمى بیش از آن بوده است؟

ظهور «خوارج» در سال 39هجرى آغاز شد و بعداً هم ادامه یافت و به فِرَق گوناگون تقسیم شدند.

پایه گذار «مرجئه» حسن بن محمد حنفیه است و او در اواخر قرن نخست درگذشت; هر چند «ارجاء» در طول زمان معانى مختلفى به خود گرفته است.

«قَدَرِیَّه» از معبد بن عبدالله جُهَنى بَصرى ، متوفاى 80هـ.، آغاز شد، پس از او پرچم «قدریه» را غیلان بن مسلم دمشقى به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آویخته شد.

«معتزله» در سال 105هـ. پى ریزى شد، آن گاه که واصل بن عطا از مکتب استادش، حسن بصرى جدا شد و اعتزال را پى ریزى کرد.

بنابراین، اکثر مذاهب و فِرَق باطله از نظر «سلفیه» در آخر قرن اول، و اوایل قرن دوم پدید آمده است. چگونه مى توان آن سه قرن را، «خیر القرون» خواند.

خلاصه این که حدیث «خیر القرون» از دو نظر مخدوش است:

1. از نظر تفسیر کلمه«قَرن» به صد سال و کلیه ى کسانى که در این سه قرن مى زیسته اند;

2. از نظر واقعى و تحقق خارجى، زیرا مذاهب انحرافى در همان دو قرن نخست رشد کرد و گسترش یافت و گروه بندى ها در آن زمان پدید آمد;

*سؤال دوم

خصیصه ى انسانى، همواره، داشتنِ اختلاف و تفاوت در فکر و اندیشه است واصحاب پیامبر -ص- وحتى تابعان، ازاین خصیصه مستثنا نبودند وحتى در عصر رسول خدا -ص- تا چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشت هاى مختلفى از اسلام داشتند که اینک به نمونه هایى اشاره مى کنیم:

1. اختلاف در غنایم جنگى بدر

یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از پیروزى در جنگ بدر درباره ى اسیران جنگى و غنایم به دو گروه تقسیم شدند: گروهى اصرار بر کشتن آنان و گروهى بر گرفتن فدیه و آزاد کردن آنان داشتند و این اختلاف به قدرى شدید بود که قرآن به نکوهش آنان پرداخت: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَق لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیم )( [6])

«اگر نوشته ى ثابتى از جانب خدا از پیش نبود، در این کارى که در پیش گرفته اید، کیفر بزرگى به شما مى رسید».

2. صلح حدیبیه

در صلح حدیبیه که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با قریش صلح کرد و حتى حاضر شد لقب رسول الله (صلى الله علیه وآله) را از کنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجى از اختلاف پدید آمد. گروهى صلح نامه را  مایه ى ذلّت خواندند و به یک دیگر مى گفتند: « فَعَلَامَ نُعْطِی الدَّنِیَّهَ فِی دِینِنَا ؟ یعنی پس چرا ما شرایط ذلت را بپذیریم و زیر بار اینها برویم؟»، ولى گروه دیگر تسلیم رسول خدا  -ص-بودند.( [7])

3. روزه در سفر

رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) در سال هشتم هجرى، در روز دهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و هنگامى که به نقطه اى به نام «کِراع الغَمیم» رسید، کاسه ى آبى خواست و آن را بلند کرد و همه ى مردم دیدند. آن گاه حضرت از آن نوشید. به رسول خدا گفتند که برخى به حالت روزه باقى مانده اند، فرمود: «أُولئِک العُصَاةُ، أُولئک العُصَاةُ» (آن ها گنه کارند، آن ها گنه کارند).( [8])

4. جلوگیرى از نگارش نامه اى براى امّت

رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) در بستر بیمارى بود و گروهى از یاران، گرد او را گرفته بودند. فرمود: قلم و کاغذى بیاورید تا چیزى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. گروهى با آوردن قلم و کاغذ موافقت و گروهى سرسختانه با آن مخالفت کردند. آن گاه که رسول خدا اختلاف آنان را دید، فرمود: «برخیزید! شایسته نیست نزد من با یک دیگر کشمکش کنید».( [9])

حال با وجود اختلاف در میان صحابه، تکلیف چیست؟ آیا مجاز هستیم به هر کدام عمل کنیم یا راهى براى ترجیح وجود دارد؟

اختلاف پس از درگذشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله)

اختلاف فکرى در میان انسان ها، امرى طبیعى است  و صحابه و تابعین هم از این امر طبیعى، مستثنا نبودند و اختلاف آنان در مسائل عقیدتى و شرعى بیش از آن است که در این جا ذکر شود. هنوز آب غسل پیامبر نخشکیده بود که در گزینش «خلیفه»، اختلاف نظر شدیدى در میان صحابه بروز کرد که حتى کار به زد و خورد کشید و اگر کسى تاریخ سقیفه را در تاریخ طبرى و دیگر کتاب هاى تاریخى بخواند، عمق اختلاف را درک مى کند.

پس از استحکام پایه هاى خلافت، اختلاف در فکر و اندیشه، در میان یاران رسول خدا، گسترش یافت  و ریشه هاى فِرَق اسلامى از قدریه و مرجئه و معتزله ومجسمه و همه و همه در قرن اول تاریخ اسلامى پدید آمد و در دوران تابعین و تابعینِ تابعین رو به فزونى نهاد.

اکنون این سؤال مطرح مى شود: اگر باید فهم و برداشت «سلف» را ملاک فهم قرآن و سنت بگیریم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ این «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پدید آمدند و جمعیت هایى را به خود وابسته ساختند; پس چرا شما همه   ى آن ها را جز یکى در آتش دوزخ مى دانید و تخطئه مى کنید; در حالى که آن ها هم از «سلف» بوده اند؟

شدیدترین جنگ ها و نزاع ها، در سه قرن نخست اسلامى و در هنگام حکومت امویان و عباسیان رخ داد و هر کدام از این نحله ها، براى خود مکتب و منطقى داشتند. چگونه مى توان همه ى این اختلاف ها را نادیده گرفت ویک «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصوّر کرد که در همه ى مسائل، ملاک سنجش حق و باطل باشد.

*سؤال سوم

اگر بناست بر فهم و درک «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه کنیم، چرا فهم اهل بیت (علیهم السلام) و سخنان آنان میزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترین آن ها و بى نیازترین امت اسلامى در فهم مسائل دینى از دیگران بودند و پیامبر گرامى آنان را همتا و هم سنگ قرآن قرار داد و فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین، کتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا أبداً». ( [10])

:«من در میان شما دو چیز گران بها یعنى قرآن و اهل بیت خودم را بر جا مى گذارم که اگر از آن ها پیروى کنید هرگز گمراه نمى شوید».

چرا این همه روایات از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) درباره   ى دخت گرامى اش که او را «سیدة نساء العالمین; سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفینه   ى نوح» ( [11]) معرفى کرد، مورد توجه قرار نگیرد و به آن ها مراجعه نشود در حالى که آنان گل سر سبد سلف صالح بودند؟

*سؤال چهارم

مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را خاتم رسالات و نبوت او را پایان بخش نبوت ها مى دانند و آنچه مربوط به دین و شریعت است، باید از خود رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به مردم برسد. با توجه به این اصل، چگونه مى توان «فهم صحابى» را براى دیگران حجت دانست، در حالى که معناى آن این است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و یکى از حجت هاى خدا، فهم و اجتهاد صحابه است.

شوکانى ، از طرف داران مسلک وهّابى  به این حقیقت، اعتراف کرده است:«حق، این است که قول صحابى حجت نیست. خدا براى این امّت، جز یک پیامبر و رسول (صلى الله علیه وآله) نفرستاده است. صحابه و کسانى که پس از آنان مى آیند، همگان مکلّفند از کتاب  و سنت، پیروى کنند، آن کس که بگوید جز کتاب و سنت، حجّت دیگرى هست، در دین خدا چیزى را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.( [12])

*سؤال پنجم

سلفى ها غالباً روى «سلف صالح» تکیه مى کنند. اگر قید صالح، قید احترازى است که سلف را به دو گروه صالح و غیر صالح تقسیم مى کند، این خود، مشکل آفرین است که چگونه صالح را از غیر صالح تشخیص دهیم؟ آیا حکّام اموى که خون اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و هزاران بى گناه را ریختند، نیز از سلف صالح هستند؟ آیا خلفاى بنى عباس که نخستین خلیفه   ى آنان لقب «سفّاح; خونریز» به خود گرفت، از «سلف صالح» است؟ محدثان و فقیهانى که با این نظام ها هم سو بودند و توجیه گر کارهاى آنان بودند، از کدام دسته اند; صالحند یا طالح؟

مسلّماً این گروه، قید صالح را قید توضیحى مى دانند و همه ى «سلف» را صالح مى شمارند، ولى تاریخ به شدت آن را ردّ مى کند. از نظر منطق «سلفیه»، چگونه مى توان قتل خلیفه   ى سوم را توجیه کرد؟ مقتول از«صحابه» و قاتلان از«صحابه» و «تابعان» بودند؟ چگونه مى توان جنگ هاى سه گانه   ى «جمل» و«صفین» و «نهروان» را تبیین نمود؟ آیا کسانى که بر ضد خلیفه   ى منتخب قیام کردند همگان سلف صالح بودند؟

سلفى ها در این مقام مى گویند: ما نباید درباره ى آنان سخن بگوییم. خدا شمشیرهاى ما رااز خون آن ها پاک دانسته است. پس زبان خود را نیز آلوده نکنیم.

اکنون باید پرسید: این منطق از آن کیست؟ آیا سخن وحى است یا سخن یک بشر خطاکار؟ چگونه مى توانیم درباره‌ی تابعان سخن بگوییم، اما درباره   ى صحابه، حق گفتن نداریم; در حالى که قرآن درباره   ى همین خطوط قرمز، بسیار سخن گفته است؟

از این گذشته، ما مى خواهیم دین خود را از آنان بگیریم وبا سکوت، مشکلى حلّ نمى شود.

*سؤال ششم

اگر میزان فهم ودرک، «سلف» است، نتیجه این مى شود که عقل و شعور خود را تعطیل کرده، فقط گوش به سخنان سلف بدهیم. بنابراین، مسائلى که «سلف» درباره ى آن ها چیزى نگفته اند نباید مطرح شود، لذا یکى از انتقادها درباره ى نظریه ى احمد بن حنبل   که قرآن را قدیم معرفى مى کرد این است که قرآن و سنت درباره   ى قدیم بودن یا حادث بودن قرآن سخن نگفته است، پس چگونه او در این باره اظهار نظر مى کرد؟! چگونه مى توان به نظریه ى سلف اکتفا کرد، در حالى که هزاران مسأله در عرصه ى عقاید و احکام براى خود پاسخ مى طلبد؟ چگونه مى شود از کنار این مسائل بگذریم و پاسخ دین خاتم را در آن موارد بازگو نکنیم؟

*سؤال هفتم

روش «سلف» این بود که گوینده ى شهادتین را مسلمان تلقى کرده و هرگز قلوب مردم را نمى شکافتند و از عقیده ى آن ها تفتیش نمى کردند.  از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند که فرمود: من نیامده ام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آن ها مطلع شوم. این در زمانى بود که خالد بن ولید به پیامبر گفت: بسیار از نمازگزاران، به زبان چیزى را مى گویند که در دل قبول ندارند. پیامبر در پاسخ فرمود: «إن لم اؤمر ان أنقّب عن قلوب الناس ولا أن أشقّ بطونهم ;( [13]) من هرگز مأمور به تفتیش قلوب مردم و شکافتن درون آن ها نشده ام».

بنابراین سلف صالح از نظر سلفى ها بر همین روش بودند و جزگروه اندکى به نام «خوارج»، کسى اهل «تکفیر» نبود. آرى به خود حق مى دادند که نقد کنند، اما به خاطر اختلاف فکرى و عقیدتى و عملى، یک دیگر را «تکفیر» نمى کردند.

اکنون  خَلَفى که ادعاى پیروى از این «سلف صالح» دارند، تنها با سلاح تکفیر و تفجیر (انفجار و عملیات انتحارى) با مسلمانان روبه رو مى شود. اکنون موج تکفیر که از سوى جریان سلفى به راه افتاده، آبروى اسلام را در جهان به خطر انداخته و احیاگر اندیشه ى باطل کشیشان است که مى گفتند: «اسلام، در پرتو شمشیر پیشرفت کرده است»; چرا؟

*سؤال هشتم

اکنون که منبع فکرى، کتاب و سنت است، کتاب و سنت بر عقل  بسیار، تأکید مى کنند. واژه ى «عقل» در قرآن 49بار آمده است و واژه هاى «نُهى» و «لُبّ» ، مکرراً به کار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را با عقل شناخته ایم. چگونه این خلف صالح به سلف صالح نسبت مى دهد که بهره گیرى از عقل، کار «عقلیون» است و «عقلیون» جایگاهى در میان مسلمانان ندارند؟

آنان توجه ندارند که کنار نهادن خِرَد و بى اعتنایى به آن سبب مى شود که اصل دین متزلزل شود، زیرا اساس دین که همان شناخت خدا وشناخت انبیا و آخرین پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، تنها با کتاب و سنت، انجام نمى پذیرد. حتى قرآن مجید، «توحید در خالقیت و ربوبیت» را با قانون خرد ثابت مى کند و مى فرماید: ( لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إلاّ الله لَفَسَدتا ) ;( [14])«اگر در آسمان و زمین، خدایانى جز "الله" وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مى شدند».

*سخن پایانی

در پایان یادآور مى شویم شیوه ى سلف صالح در تمام برخوردهاى نظامى، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقیت و گسترش سریع اسلام، در گرو همین عدم مداخله در آداب و فرهنگ ها بود. پس از مسأله ى توحید و اعتقاد به سراى دیگر و نبوت پیامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، در بقیه ى مسائل، کوچک ترین مداخله اى نمى کردند. در حقیقت، هدف، این بود که انسان ها از بندگى غیر خدا به بندگى خدا درآیند و هرگاه به این امر، اعتراف مى کردند، بقیه ى مسائل به خود آن ها واگذار مى شد، مگر آن که مسائلى مانند شراب و قمار مطرح شود، که فقط حدّ شرعى اجرا مى شد; آن هم با رعایت همه ى شرایط که در موارد اندکى، تحقق مى یافت، ولى آیا روش این «سلفى ها» هم همین است؟ آیا افراد، در انجام وظایف دینى خود در حرمین شریفین آزادند؟ مسأله ى «زیارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» یکى از مسائل فرعى است که هرگز سلف صالح آن ها را مطرح نمى کردند، ولى الآن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسیس بانک هاى ربوى، تربیت نسل نو و رساندن پیام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامى، اصلاً براى آن ها مطرح نیست.

اشغال  سرزمین هاى اسلامى، سیطره ى کفار بر مسلمانان و به خاک و خون کشیده شدن مسلمانان بى گناه و غصب اراضى و خانه هاى آنان، اصلاً مورد نظر این سلفى ها نیست و آن ها خود را به غفلت زده اند و همه ى این امور را نادیده مى گیرند و نسبت به آن ها احساس وظیفه نمى کنند; فقط به یک رشته مسائل فرعى و جزئى پرداخته اند. حالا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟

به همین دلیل، در طول فعالیت این گروه ها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و کرامت، دست نیافتند، بلکه روز به روز در دام کفار گرفتارتر و دچار آسیب و شکست بیشتر شدند.

ما، در اینجا دامن سخن را کوتاه کرده و از عالمان واقعى اسلام، در هر مکان و منطقه اى که زندگى مى کنند، خواهان تشکیل یک همایش بى طرف، درباره ى دعوت به وحدت و تقریب و اصلاح روش هاى فکرى و اعتقادى هستیم تا خلف این امّت نیز همچون سلف آن به عزّت وکرامتى که مورد نظر خدا و رسول است، دست یابند.

 ==================

[1] . صحیح، بخارى، حدیث شماره 2652، 3651 و 6429.

[2] . سوره‌ى انعام، آیه   ى 6.

[3] . لسان العرب، ج13، ص 313، ماده «قرن»; قاموس المحیط، ج4 ص 208.

[4] . فتح البارى، ج7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبى (صلى الله علیه وآله) .

[5] . همان.

[6] . سوره   ى انفال، آیه   ى68.

[7] . سیره   ى ابن هشام، ج3، ص 346.

[8] . نووى، شرح صحیح مسلم، ج7، ص 32.

[9] . صحیح بخارى، حدیث 114.

[10] . صحیح مسلم، ج7، ص123ـ122; ترمذى، شماره   ى 874; کنزالعمال، ج1، ص 44 و حاکم، مستدرک، ج3، ص 148.

[11] . مستدرک حاکم، ج3، ص 151 .

[12] . بحوث مع اهل السنة والسلفیة، ص 235.

[13] . صحیح مسلم، باب زکاة، حدیث شماره 2341.

[14] . سوره   ى انبیاء، آیه   ى 22.

http://www.tvshia.com/farsi/question/95-my-questions-from/1955-%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85-%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D9%84%D9%81%DB%8C%D9%87%D8%A7